۸.۸.۸۸

تاملاتی در باب گودر

اخطار : این یادداشت کمی افراط می کند، مراقب باشید.
گودر (همان گوگل ریدر) حالا جزئی ثابت از زندگی روزانه من است ... آن چنان به گودر عادت کرده ام که نمی دانم قبل از آن چگونه اینترنت گردی می کرده ام. در آنجا دوستان بسیاری دارم که می روم ببینم امروز چه دنیایی از سرشان گذشته. در آنجا کوهی از اخبار خوب و بد در انتظار من است. انگار که گودر رویای مشترک تمام خبرخوانان حرفه ای دنیا .... اما کمی صبر کنید .... آیا ما خبرخوان های حرفه ای بوده ایم که گودر آرزویمان را برآورده ساخت یا گودر است که ما را واداشته تا آن همه اخبار ریز و درشت را بخوانیم؟ .... شاید هم ما در دورانی به سر می بریم که نیاز دوباره و تازه مان به «خبر» و «سند» و البته نیاز به مدیریت آنها،جزئی ضروری از آن است؟

اگر می خواهید شگفتی هنوز تر و تازه ی ما کارمندان گودر را از این اختراع سرزمین گوگلی ها بدانید به میزان یادداشتهایی توجه کنید که درباره خود گودر در گوگل ریدر به اشتراک گذاشته می شود. بسیاری از این یادداشت ها حاکی از رضایت و لذت والای کاربران است از این خبرخوان، اما خیلی از آن ها نیز حاوی تذکراتی اند در باب این که سرانجام گودر همه مان را خواهد بلعید و این که باید مراقب این اتلاف وقت عظیم مان باشیم. حتی بعضی می نویسند که می دانند گودر چیز بیهوده ای است اما نمی توانند از آن دل بکنند.

من نیز اعتراف می کنم که به راستی این خبرخوان لعنتی بعضی روزها جز اتلاف وقت چیزی برایم نداشته است. گاهی بعد از ساعتها ولگردی در آن، حتی قادر نیستم یک خبر از خبرهایی که خوانده ام را به یاد بیاورم. دوست ظریفی میزان چیزهایی که در مدت یک هفته در گودر خوانده بود را جمع کرده و بعد با یک محاسبه کوچک دریافته بود که به جای آن همه، می توانسته کتاب قطوری مانند جامعه شناسی آنتونی گیدنز را بخواند. خب آیا ارزشش را دارد؟

معتقدم اتلاف وقت کردن بیشتر به حال و احوال ما بستگی دارد تا ذات یک رسانه. باید قبول کنیم که می شد و می شود همین وقت کشی را پای تلوزیون یا بازی های مجازی نیز انجام داد. خیلی از غرغرهای ما درباره اینترنت و گودر، هشدارهای کسانی را به یاد می آورد که در شروع شیوع تب استفاده از مبایل،تذکارهایی می دادند مبنی بر این که استفاده معتادوار از این وسیله به خصوص نزد نسل جوان، نگران کننده است. نتیجه چه شد؟ مبایل ها، به خصوص در ایران، به قوی ترین ابزار خودبیانگری و به قسمتی از هویت آدمها تبدیل شدند و نیز با پیشرفت های تکنولوژیک، از یک وسیله ارتباطی صرف خارج شدند و به ابزار چند منظوره شخصی بدل گشتند و محتویات چندرسانه ای آنها نسل خاصی را پرورش داد که حالا با احترام تمام از جانب اهل فن، به شهروندان خبرنگار شهره اند. هر ابزار جدیدی، اگر واقعا از جنس نیازهای روزگار باشد جای خودش را باز می کند و فرهنگ خاص خودش را بنا می گذارد. بهتر است به جای آن که فقط روی ضعف ابزارهای ارتباطی نوین پافشاری کنیم، مزیتهای منحصر بفردشان را نیز دریابیم.

درست است که گودر مثلا روی عادات پراکنده خوانی و اسکن کردن و سرسری خواندن مطالب تاثیر می گذارد اما آیا قواعد و شکل گفتمان خاص خودش را بنا نمی گذارد؟ گودر برای من جایی است که مخاطبان و نگاه خاص آنان و چینش و گزینش های شان مهمتر از خود مطالب و نگاه نویسندگان آن مطالب است. گودر جایی است که شما با انتخاب یک خبر،یک یادداشت و یا عکس و البته نوشتن کامنتی کوچک برآن،سلیقه خاص و منحصر به فردتان را بروز می دهید. اصلا گاهی ما فقط یک خبر را می خوانیم چون فلان دوستمان آن را گزینش کرده که آدم حسابی است و معمولا پرت نمی رود و سلیقه اش مورد قبول ماست. اجازه دهید کمی اغراق کنم و بگویم کانسپت گودر برای من آن نوع آفرینشی را در بر دارد که مارسل دوشان باب اش کرد : نامیدن آفریدن است! وقتی شما یک یادداشت کوچک بر روی خبری خاص می گذارید مرا وا می دارید که آن را از زاویه نگاهی که برای شما مهم بوده بخوانم و آن خبر دیگر همان خبر قبلی نیست.

در گودر مخاطبان برای مخاطبان می نویسند. دنیای گودر کولاژی است توامان از جهان رسمی و غیر رسمی. در آنجا جهان غیررسمی حتی گاهی مهمتر از اخبار جریان مسلط است. گاهی یک خط یاداشت شخصی، ارزشی همپای خبری فوری و داغ می یابد. در گودر این ماییم که «سرخط خبرها» را شکل می دهیم. مای مخاطب مهم ایم چرا که مختاریم تیتر ها را پس بزنیم. بد و بیراه بنویسیم به صاحب خبر، یا لایک و بوسه باران کنیم نویسنده ی گمنامی را. آیا قدرت مخاطب، ذات خرده رسانه های نوظهور نیست؟

جهان گودر دنیاهای موازی بسیاری در خود دارد. شما می توانید وارد گوشه ای از ذهن یک دانش آموز، یک فیلسوف و یا یک مکانیک بشوید و از انتخاب های روزمره و یا سیاسی شان آگاه شوید. شما می توانید ببینید که مخالفان تان چه طور چیزهایی را دنبال می کنند و گاهی از شباهت های تان یکه بخورید. حتی شاید بشود رد خرده فرهنگ های مختلف را نیز در فید خوانها دنبال و مطالعه کرد. مورد مشخص و بارزش برای خود من در همین چند ماه اخیر، میزان مشارکت فعال ایرانیان مهاجر بوده است. بسیاری از مهاجرانی که وبلاگ نمی نوشتند اکنون از این طریق ارتباط برقرار می کنند و شما می توانید با دنبال کردن اخباری که به اشتراک می گذارند و نیز یادداشت های کوتاه و بلندشان به درکی نسبی از احساسات و نگاه شان برسید. دنیای کوچک زیبایی شده. این طور نیست؟
یادداشتهای احتمالا مرتبط

۳.۸.۸۸

راهنمای مهاجرت در دهه هشتاد


این روزها همه می خواهند بروند. به هرکس که می رسی می بینی برنامه جدی ای ریخته برای این که برود،برای آن که در برود. اه ... فلانی هم رفت ... او دیگر چرا؟ حالا من و همسرم هم بدون آنکه به روی همدیگر بیاوریم به کلاس زبان می رویم. خانم معلم کپل و مهربان کلاس زبان می گوید:اوری وان وانتز تو گو .... و ما به نشانه تاسف سری تکان می دهیم ... آیا این منم که پای تلفن برای مشاوره وقت می گیرم؟ خانم منشی بداخلاق طوری با تفاخر می پرسد می خواهید اقامت کجا را بگیرید؟ که انگار خودش یک تنه نیمی از خارج است. می گویم هر کجا ... مالزی،نروژ،کانادا ... چه می دانم ... جایی که دربان ها مهم تر از بقیه نباشند. شوخی ام را نمی گیرد.

می ترسم پای پرواز و رفتن باشم و باز با همین ناباوری از خودم بپرسم چه غلطی داری می کنی؟ ... خب همان کاری که همه می کنند ... مگر نمی بینی ... نه نمی خواهم که ببینم .هیچ دلم نمی خواهد این طوری بروم. اما کمی بعد برای هزارمین بار می زند به سرم ... به سین می گویم بیا همه چیز را بفروشیم ..... با دوتا کوله پشتی راه بیافتیم دور دنیا و همه جا را بکنیم خانه مان ... هر جا که پولمان تمام شد،همان جا ... همان جا می مانیم. تئاتر خیابانی اجرا می کنیم و من باز به بچه ها نقاشی درس می دهم. یک کافه راه می اندازیم و همه عاشق دستپخت تو خواهند شد. او می خندد .... می داند که دارم خالی می بندم .... مرا می برد پیاده روی،بلکه این شکم لعنتی کمی آب شود .

حالم بد است .... می دانم که افسردگی ناجوری دارم .... شاید بد نباشد به دکتر بروم؟ بی خیالش می شوم .... لپ تاپم را بغل می کنم و چندتایی گودر می اندازم بالا ..... حالا حسابی گیج و نشئه ام .... بزرگ ترین تیتر خوان دنیا .... امپراطور خبرهای نصفه نیمه منم ..... خب چه کسی ممنوع الخروج شده؟ کی زده به چاک پناهندگی؟ آهان منشور کورش؟ پدرسگا ... تف ... آره واقعا واسه عظمتمون لازمش داریم ..... حالم بد .... از یک جور ملال هستی شناختی و دپرسیون دو نبش (به قول دال.میم عزیز) می زنم به در یک بی خیالی بزرگ.... یک فرار عظیم ..... حالا هیچ الاغی به گرد پایم نمی رسد .... آهان .... شیش و هشتی هاش بیاند ... رقصی چنینم آرزوست ... حتی همین حالا هم می توانم بزنم زیر گریه ... زیر آواز ... زیر تمام آن قول و قرارها ...

حالا بهترم ... آی فیل بتر نو ... معلم انگلیسی مان می گوید خارج آنقدر ها هم که می گویند خوب نیست .... دوست خواهرم که به تازگی از مالزی برگشته می گوید از سگ دروغگوتر است هرکه گفته آنجا ارزان است ... سوئد آقا ... می دانید چقدر سرد است آیا ... گیلبرت روی دیوار فیس بوک را خراشیده که وقت ندارد و سه جا دارد کار می کند ... سه جا در جورجیانا ... کجاست این جورجیانا؟ دلت می آید بگذاری فری کثیف را و بروی مک دونالد؟ ... می مانم اینجا با رفقا و انقلاب را دوباره زیر گام می گیریم و کتابها را دوره می کنیم ... چقدر کتاب خوب چاپ شده باز ... چقدر امید ... چقدر آینده ... می مانم اینجا ... حیف که سینما فقط مزخرف دارد.

ترانه های راک از گوش راست ام می ریزند بیرون ... از صبح سر کار نرفته ام ... موبایل را هم پرت کرده ام زیر مبل ... دلم شمال می خواهد ... دلم مرداب انزلی را ... سیمیشکا و بلوار می خواهد ... مرگ بر هر کسی که با این پایتخت سازگار کرد خودش را ... موزیک درمانی هم دیگر اثری ندارد ... یاد علافی های دوران دبیرستان بخیر ... یاد پت شاپ بویز و جورج مایکل و باقی رفقا ... یاد آن وقتها که تازه شلوار لی آمده بود و مامان را باید یکی راضی می کرد ... حالا چطور زانویش را پاره کنیم که توی خانه دعوا نشود ... اصلا از اولش هم خارج و اداهای خارجی بد بود آقا ... نکبتی بود که خدا می داند ... راستی تو هم داری می روی؟ از طرف من به کنسرت متالیکا برو و بهشان بگو رضا و هوتن و محمد آهنگهای شما را با فالش ترین وضع ممکن کاور می کردند ... بهشان بگو که ما همه سعی مان را کردیم ...

انگار که خواب می بینم .... یک جور رویای شهودی مزخرف بی پایان ... همه هستند ... کل طبیعت مهربان است با من ... جیمز می آید و شاخه سبزی می گذارد لای موهایم ... باد می آید و ویزای شینگن را می گذارد توی دستانم ... آه چقدر همه چیز زیباست ... محشری کبری ست ... همه می خندند و تشویقم می کنند ... چقدر محبوبم ... همین جا می مانم ... سین را باید یک جور خبر کنم ... او هم باید ببیند که اینجا حتی از آنجا هم بهتر است ... جا خوش می کنم در این بهشت بی نظیر ... لم می دهم و اجازه می دهم تاج را بگذارند بر سرم ... من ابله ترین امپراطور بی در و پیکر ترین رویای مریض خودم خواهم بود ...

اواخر مهر هشتاد و هشت ...

۲۶.۷.۸۸

مسیر را منحرف نکنید

یادداشت پیش رو از آن پیروز کلانتری است.من آن را برایش در وبلاگ شخصی ام منتشر می کنم زیرا معتقدم دیگر نباید منتظر رسانه هایی باشیم که به قیمت ماندن، به هر مصالحه ای تن می دهند. این موقعیت به ما مستندسازان نیز گوشزد می کند که چرا بیش از پیش نیازمندیم تریبون مستقل خودمان را بنا کنیم.

آن نوشته ...... و امروز ما
پیروز کلانتری

مطلبي را كه در ادامۀ اين يادداشت مي­خوانيد، حدود يك ماه بعد از بيانيۀ مستندسازان و در وضعيتي كه عكس ­العمل­هاي مركز گسترش و جهت دادن خودساخته و غير واقعي آن به بيانيه، حرف و پيام اصلي مستندسازان معترض را مخدوش مي­كرد، براي تأكيد بر آن­چه حرف و نظر اصلي بيانيه بود، نوشتم. آن را به روزنامۀ "اعتماد" دادم و دو سه روز بعد پيگيرش شدم و شنيدم كه از صفحه بيرون آورده شده است. چند روز پيش­تر از آن هم در موقعيتي شبيه اين وضعيت، از سايت "ايسنا" خبر آمده بود كه به آن­ها گفته شده چيزي در بارۀ بيانيه چاپ نكنند. اين عكس­العمل­ها خود دقيقا" بيانگر وجود همان فضاي بسته ­اي بود كه گريبان كار و حرفۀ مستندسازان را هم گرفته بود و از طريق بيانيه اعتراض خود را به آن اعلام كردند : آفتاب آمد دليل آفتاب.
از روزهاي قلمي شدن اين نوشته تا روزهاي اخير كه دوباره بعضي از امضا كننده­ هاي بيانيه، اين­جا و آن­جا و باز هم به دور از تريبون­هاي رسمي حرف­هايشان را مطرح مي­كنند، عملي از مستندسازان معترض ديده نشد، اما چه بسيار عكس ­العمل از مركز گسترش و مخالفان بيانيه در برابر آن 10 – 15 خط، نوشته و منتشر شد و منعي هم بر انتشار آن­ همه وجود نداشت. در اين ميان روزنامۀ "اعتماد" هم كه متن مرا چاپ نكرده بود، متني دو برابر آن را در يك صفحۀ تمام و در مذمت كار مستندسازان معترض چاپ كرد كه نويسندۀ مقاله پيرو رسم منفور جاري، به شكار دو سه نامي پرداخت ( دو سه نام از 136 نام ) كه از كردۀ خود پشيمان بودند و اين حد جرأت و جسارت نداشتند كه تغيير نظر خود را مستقل و آشكار و دور از بازي ­خوردن در اين فضاي نادم­ ساز بيان كنند.
مخالفان بيانيه كمي انصاف داشته باشند، كلاهشان را قاضي كنند و به تفاوت موقعيت مستندسازان معترض و تريبون­ هاي آنان در اين روزها و تريبون­ هايي كه همين روزها خود آن­ها براي طرح نظراتشان به آن دسترسي دارند، توجه كنند؛ و در همين حال به موضوع اصلي مورد اعتراض مستندسازان معترض هم نظر دوباره­اي بيندازند.روشن شد كه دعواي ما بر سر چيست ؟!

مسير را منحرف نكنيد !

چندي پيش جمعي از مستند سازان سينماي ايران در واكنش به محدوديت­هاي فراوان فيلمسازي از وضعيت كنوني جامعه، بيانيه ­اي دادند. نمي­دانم چرا مركز گسترش سينماي مستند و تجربي اين چنين حساس شد، به­نادرست خود را مخاطب اصلي بيانيه فرض كرد و به واكنش­هايي شبهه ­زا روي آورد. يك سايت و چند مستند ساز ديگر هم همين روال را پيش گرفتند و نظر و هدف بيانيه را به سمت و سويي ديگر منحرف كردند. آن­ چه مي­خوانيد صرفا" حرف­هاي يك مستند ساز امضا كنندۀ آن بيانيه است و نه بيش از اين.
جمعي از مستند سازان سينماي ايران، در شرايطي كه هر روز بيش از ديروز امكان ثبت تصويري اين دوران پر فشار و پيچيدۀ تاريخ سرزمين ما از آن­ها گرفته مي­شود، برگزاري جشنوارۀ فيلم مستند "سينما حقيقت" امسال را كه هيچ فريم تصويري از اين دوران را به نمايش نخواهد گذاشت و از هم الآن قرار بر حذف نام و نشان و تصوير شرايط كنوني جامعه در آن است، نابه­جا و ناخوشايند مي­دانند و تصميم به شركت نكردن در اين جشنواره و اعلان عمومي آن مي­گيرند. بيانيۀ چندي پيش اين جمع، برآمد اين وضعيت و اين احساس است.
در اين شرايط مركز گسترش، به­عنوان برگزار كنندۀ اين جشنواره، يا با نظر و احساس اين جمع همراه است يا نيست. اگر هست و دست خود را هم در سياستگذاري و اعمال حذف و سانسور وضعيت كنوني جامعه از جشنوارۀ اين دوره بسته مي­بيند، انتظار اين است كه اگر قادر به اعلام نظر در بارۀ عدم مسئوليت حود در برابر اين وضعيت پر فشار نيست، لااقل در برابر حركت جمع مستند سازان امضا كنندۀ بيانيه سكوت كند؛ و اگر با نظر و عمل آن­ها موافق و همراه نيست، به اصل مطلب بيانيه كه واكنش در برابر محدوديت­ هاي خاص اين دوران است بپردازد، اختلاف نظر خود را با آن پيش رو بگذارد و به فرضيات و موضع­گيري ­هاي دور از هدف و مسير بيانيه دل مشغول نكند. اعلام نظر شتابزده و دو نوبتي آقاي فرخنده­كيش در برابر بيانيه با بي توجهي كامل به مسئلۀ اصلي بيانيه (وضعيت سخت و ممنوعيت ­بار كنوني) همراه بود و در عوض، مركز گسترش و جشنواره را اصل و هدف اين بيانيه فرض مي­كرد (آن­چه بيانيه به­روشني از آن اجتناب مي­كند). اين رويكرد جز منحرف كردن هدف و نظر جمع مستند ساز امضا كنندۀ بيانيه چه حاصلي در بر دارد؟
پس از انتشار بيانيه، آقاي فرخنده­كيش در صحبت اول خود گفته است فيلمسازان مسئلۀ ديگري داشته­اند و مجبور شده­اند براي بيان آن، جشنواره را هدف قرار دهند، و اضافه كرده­اند كه كار آنان كوچكترين خدشه­اي به مسير برگزاري جشنوارۀ امسال وارد نخواهد كرد. در صحبت دوم­شان هم از مستند سازان خواسته­ است مسائلشان را در خانوادۀ سينماي مستند مطرح كنند و نه بيرون از آن. تحريم جشنوارۀ "سينما حقيقت" صرفا" بهانۀ مستند سازان براي بيان اعتراض­شان به شرايط كنوني نبوده و شركت در جشنواره­اي كه اين شرايط را از لحظه لحظۀ خود حذف مي­كند، براي جمع امضا كنندۀ بيانيه تلخ و ناخوشايند بوده است. ضمنا" در وضعيتي كه برنامه­ هاي سياستگذاران و عاملان فشارهاي سياسي و اجتماعي اين دوران، گسترده و آشكار در جامعه به عمل در مي­آيد و در تريبون­هاي انحصاري و پر مخاطب تلويزيون و راديو تبليغ مي­شود، درخواست طرح مسائل مستند سازان در جمع كوچك خانوادۀ سينماي مستند چه معنايي دارد ؟ به راستي، واقعيت شرايط كنوني تحميل شده بر مستند سازان بر مديران مركز گسترش پوشيده است ؟ اگر چنين است كه واي به حال مركز، و اگر چنين نيست، چرا مركز خطي و كلامي در اين باره اعلام نظر نمي­كند و حتي پس از اعلام نظر مستند سازان، دستپاچه و سياست­بازانه در پي محدود كردن دايرۀ طرح مشكلات و مسائل آنان است ؟

در شرايطي كه قوۀ قضاييه و وزارت اطلاعات كشور در حاشيۀ سياست­ها و برنامه ­هاي تحميل شده بر جامعه قرار داده مي­شوند، ‌عدم مسئوليت مركز گسترش در محدوديت­ هاي گريبانگير امروز مستند سازان روشن و آشكار است، اما اين انتظار هم هست كه مديران مركز در برابر واكنش مستند سازان به اين محدوديت­ ها و فشارها خويشتندار باشند و با اعلام نظرهاي شبهه زا، مسير عمل و تأثير بيانيه ­اي حرفه ­اي، ساده و شفاف را به انحراف نكشانند.
مرتبط
یادداشت دوم پیروز کلانتری در سایت پیک مستند : اگر سكوت می كردید، چه می شد؟
یادداشت رخساره قائم مقامی در پیک مستند : عجیب و بامزه

۲۴.۷.۸۸

چرا مستندسازان باید به همه حق بدهند؟

سال گذشته درست چنین روزهایی بود که با دار و دسته مان می رفتیم جشن سینما حقیقت ... یادش بخیر ... روزهای پاییزی قشنگی بود ... کلی رفیق بازی و فیلم های جدید و گزارش های روزانه جشنواره که با روبرت صافاریان و پیروز کلانتری می نوشتیم ... یک سال گذشته ... ما در این یک سال نه به اندازه ای که یک شهروند رومی و یا نیویورکی یا تورنتویی بزرگ می شود،بزرگ شدیم ... ما سال ها بزرگ تر شده ایم.

ما مستندسازان سینمای ایران،مدتها پیش در بیانیه ای اعلام کردیم که در جشنی که نداریم شرکت نمی کنیم. ما برای اولین بار در تاریخ سینمای مستندمان در حرکتی جمعی زدیم و داغان کردیم بساطی را که دولت،خیرخواهانه برایمان چیده بود. ما در حرکتی متناقض نما،خستگی و بی طاقتی مان را نشان دادیم. خستگی از اجرای این همه امر خیر یک طرفه را ... اعلام کردیم که وقتی به قول دوست فیلمبردارم امر خیر را با گذاشتن چاقویی زیرگلویت در حد فاصل خیابان آزادی و انقلاب به تو مستندساز می فهمانند،سخت می توانی از سینماحقیقت دم بزنی ...

دیروز افتتاحیه سومین دوره جشنواره سینما حقیقت بود و شماری از آدم هایی که برای هر قدم سینمای مستند این مملکت دلشان می تپد نیز در این جشن حضور یافتند. آنها با ما نبودند ... آنها کنار ما نایستادند و من این را قشنگ می دانم. قشنگ است که آدمها هر کاری را که فکر می کنند درست است انجام دهند ... حتی زیباتر بود همه ی اینها اگر بعضی ها که تا به حال خطی برای این سینما سیاه نکرده اند،از تریبون خبرگزاری فارس و روزنامه فخیمه اعتماد برایمان خط و نشان نمی کشیدند و تلویحا برانداز و نادان مان نمی خواندند.

من با احمد میراحسان عزیز موافق ترم که همه ما حق داریم. همه حق داریم ... حتی به روبرت صافاریان هم حق می دهم وقتی که خسته از همه ی بازیها کناری می کشد و در کسوت پدربزرگی با تدبیر،تمام کارهای ما را نقد می کند. گرچه من آن روبرتی را دوست داشتم که خودش را بازنشسته نکرده بود و مدام برای این سینمای کوچک می نوشت و همیشه حرف های جدید داشت ... اما سعی می کنم این یکی را هم دوست داشته باشم.

به آقای اصلانی هم حق می دهم که در افتتاحیه چنین جشنواره ای بالا برود و از میرفندروسکی و بیهقی حرف بزند:«او بیهقی را آغاز کننده نگاه واقع بینانه و روایت بدون دستکاری وقایع دانست. او از این‌که سینماگران ما در این سال‌ها نتوانستند بیهقی وار به دنیای اطرافشان نگاه کنند ابراز تاسف کرد » (کامل ترش را این جا بخوانید) او هم حق دارد بابت چیزهایی که در ذهن خودش برای ما متصور است،تاسف خوار حال و احوال ما باشد ... من باید یاد بگیرم که به تمام این خیرخواهان حق بدهم .... تا شاید آنها هم سر سوزنی به حرکت بیش از صدو پنجاه هنرمند این مملکت حق بدهند ... تا شاید باب گفتگویی هرچند اندک هم که شده باز شود و صدای واقعی ما به گوش ها برسد:که آقایان محترم ... پدربزرگهای عزیز ... دولت بزرگ ... خبرنگار کم سواد ... دوستان من .... بس است این همه به جای دیگران فکر کردن. اجازه دهید هرکسی کار خودش را بکند. محترم بشمارید صدای اعتراض این همه آدم را ... تمام حرف ما این بود به گمانم.

مهر هشتاد و هشت
مطالب مرتبط

۲۲.۷.۸۸

پرسش هایی از خودم و نامجو

آلبوم «آخ» محسن نامجو چیزی بود که خیلی ها انتظارش را می کشیدند و سرانجام فضای مجازی این انتظار را کوتاه کرد. راستش بعد از شنیدن این کار جدید نامجو به چیزهایی می اندیشم که برای خودم بیشتر در حکم سوالاتی اند که نه جوابی قانع کننده و قطعی برایشان دارم و نه زورش را دارم که به تنهایی حل شان کنم. بی آنکه قصد انشانویسی کرده باشم،تنها می خواهم این چند گیر ذهنی ام را با شما نیز در میان بگذارم و پیشاپیش باید بگویم که در این یادداشت کوتاه قصد ارزشگذاری اخلاقی برای این آلبوم و هنرمندانش را ندارم.

نامجو از وطن اش رفت و یا ناچار به مهاجرت شد. خیلی ها موسیقی او را دوست دارند و خیلی ها فحش اش می دهند. در این دولت از طرفی آلبوم اش منتشر می شود و از طرف دیگر برایش حکم زندان صادر می شود.این تناقض ها را رها کنید و به این بیاندیشید که مهاجرت برای نامجو زمینه ساز این آزادی شد که او در آلبوم آخرش به سیم آخر بزند و یکباره و یک تنه تمام خطوط قرمز (از این ترکیب متنفرم و از بابت استفاده از آن شرمسارم) موجود در عرف ترانه و موسیقی ایرانی را بشکند. یکی از سوالات ام این است که هنرمند تجربه گرایی مانند نامجو که بنیان اصلی موسیقی اش بر ساخت شکنی بناشده (و نه همچون مثلا فرانک زاپا که همزمان حرفه ای گری و تجربه گرایی را درهم می آمیخت) و به خصوص بیش از موسیقی،با ترانه و آواز ایرانی چالش دارد،بعد از این تا ته خط رفتن به کجا می خواهد برود؟او که مسیری را پیش گرفت که مخاطبان موسیقی اش با هر آلبوم،انتظار اتفاقی جدید و نو را دارند،آیا در ادامه می تواند چیزی نوتر/شوک آورتر از این ساخته اخیرش برایمان رو کند؟ هنرمندی که از سرزمینش و از تمام آن ارتباط هایی که آفرینندگی را به ارمغان می آورند کنده و رفته،و با این آلبوم اش تا ته تجربه گری به شیوه نامجو را نیز طی کرده،بعد از این برای زنده نگاه داشتن خلاقیتش با چه چیزی خواهد جنگید؟ سوال بعدی این است که آیا اصلا در زمانه ای زندگی می کنیم که به عنوان مخاطبان نامجو طلب پرسشی از او را داشته باشیم؟ آیا در شرایط جدیدی هستیم که بیش از هنرمند بودن به سیم آخر زدن را می طلبد؟ آیا وارد دوران دیگری شده ایم که دیگر قضاوت های زیباشناختی مان را باید به کناری بیافکنیم و به محتوی و کلام بیش از هرچیزی بها دهیم؟ این ها را نمی دانم اما به خوبی می دانم که این سوال ها بیش از آنکه به ذات هنر مربوط باشند به پرسش هایی درباره "هویت" و رابطه اش با خلاقیت و هنر و زندگی نزدیک اند. این روزها خیلی ها در اندیشه مهاجرت اند. نمی دانم که رفتن راه چاره است یا نه،اما به گمانم قبل از سفر باید خیلی چیزها از خودمان بپرسیم،حتی اگر که جوابی برایشان نداشته باشیم.

۱۸.۷.۸۸

مطالعه ی ذهن یک پراکنده خوان

دو سه هفته ای می شود که نه اینجا و نه هیچ جای دیگری چیزی ننوشته ام.این روزها فقط می خواندم. بیشتر از قبل روی «مطالعات فرهنگی» فوکوس کرده ام و حالا با تمام سلول هایم درک می کنم که رشته آکادمیک نازنینی در جهان هستی وجود دارد که می تواند جوابگوی افسردگی های ذهن آشفته من پراکنده خوان باشد. همیشه خودم را سرزنش می کردم که چرا نمی توانم روی چند موضوع مشخص تمرکز کنم و تنها همان ها را عمیق و گسترده مطالعه کنم. مدتی پیش داشتم فیش برداری های سال گذشته ام را مرتب می کردم و موضوعاتی که درباره شان مطالعه کرده بودم را برای خودم ردیف می کردم :

تبلیغات (در معنای عام اش)
برندها (و فلسفه وجودی شان)
عکاسی (به خصوص عکاسی پست مدرن)
کارآفرینی (و مرور زندگی کارآفرین ها)
سبک زندگی (و تاریخ پیدایش و تحول آن)
فیلم مستند (و تاریخ جنبش های آن)
موسیقی عامه پسند
مطالعات رسانه
روابط عمومی

این ها موضوعاتی اند که نه فقط در حد یک مقاله و یا یک کتاب رویشان مطالعه داشته ام و تقریبا خواندن همه شان را با همدیگر پیش برده ام. اولین چیزی که بعد از خواندن این لیست حداقل به ذهن خودم می رسد این است که: چه مغز پراکنده ای! اما حالا یک رشته ی تازه نفس و نوپا و به تمام معنا "میان رشته ای" یافته ام که به من می گوید می توانی بین تمام این ها که دوستشان داری یک پل بزنی و تا ابد به پراکنده خوانی ها و البته پژوهشهایت ادامه بدهی.زیبا نیست؟!

مطالعات فرهنگی با سخاوت و بلند نظری خاص خودش به تو می گوید که هر چیزی ارزش مطالعه دارد و از آن بالاتر این که هر چیز زندگی روزمره ارزش مطالعه ای جدی را دارد.یکی از بنیان های مهم این رشته میزان اهمیتی است که برای فرهنگ عامه قائل است.همینطور این رشته،از مطالعه تمام هنرها و رسانه های توده ای برای مطالعه مردم و فرهنگشان بهره می برد و این درست همان جایی است که من می توانم ضعف خودم را به نقطه قوت تبدیل کنم! خلاصه از من گفتن! اگر مغزتان ایرادهای ذهن معیوب مرا دارد و البته به مطالعه فرهنگ عامه هم علاقه مندید،برای رفع عذاب وجدان هم که شده سری به کتابهای این رشته بزنید.

یک مطلب تخصصی خوب برای معرفی رشته مطالعات فرهنگی
مدخل این رشته در ویکی پدیا
و یک انتخاب مناسب برای سینمایی ها : فصل درخشان «فیلم به مثابه کنش فرهنگی» از کتاب «فیلم،فرم،فرهنگ» نوشته رابرت کالکر و ترجمه بابک تبرایی