۱۲.۷.۸۷

ارزش خوب دیدن

نگاهی به مستند روزهای بی تقویم


مهرداد اسکویی پس از سالها تجربه و مداومت در ساخت فیلمهای مستندش اثری خلق کرده که ما را دعوت به دیدن ، بی هیچ قضاوتی می کند . فیلم در یک کانون اصلاح تربیت می گذرد و در میان بچه های خلافکار و معتادی که در انتظار پاک شدن و آزادی به سر می برند ، چند شخصیت را بیشتر و بهتر از دیگران دیده است. نمی دانم مدت تحقیق فیلم و یافتن و نزدیک شدن به شخصیتهای آن چقدر زمان برده است اما فیلمساز توانسته به لحظات دردناک و شخصی ای از زندگی این مردهای کوچک نزدیک شود که تماشایش همزمان طعم درد و امید و هراس برایتان به ارمغان می آورد .

هنر اسکویی در این فیلم دخالت نکردن و یا کمتر دخالت داشتن در موقعیتهاست . در لحظات مصاحبه با کودکان سوالهای ساده ای همچون : اگر خودت یه بچه داشتی چطور بزرگش می کردی ؟ و یا چرا بیشتر از بقیه بچه ها می خوابی ؟ جوابهای ساده اما معنا داری به دنبال دارند که شخصیت پردازی کودکان را پررنگ می کند . فیلم به درستی به دنبال زندگی بیرونی و یا حتی علل دستگیری و یا نوع دقیق جرم کودکان نیست و به جای اینها فضایی از زندگی بی پناه و شکننده آنان می سازد که ما را بیشتر از گذشته و حال این مجرمان کوچک ، درگیر آینده نامعلوم اما محتومی می کند که بعد از دیدن فیلم نیز با شماست .

نقطه قدرت اصلی فیلم ، چیدن یک ساختار موثر است که شخصیتها و داستانهای تنهایی شان را به موازات هم و در دل یکدیگر تنیده است . و باید از کار خوب لقمان خالدی ، تدوینگر فیلم یاد کرد که تدوینش کمک موثری به چیدمان داستانکهای موازی فیلم داشته است . با تشکر از تمامی تدوینگرانی که کار بد کارگردانهای نابلد را روی میزهایشان وصله پینه می کنند ، اجازه دهید بگویم که تدوینگر مستند خوب کم داریم . تدوینگری که تنها به لحظه درست کاتهایش نیاندیشد و ارزش یک پلان را نسبت به دیگر پلانهای فیلم و نسبت به محتوی فیلم درک کند . لقمان خالدی را این چنین یافتم و امیدوارم او در کنار فیلمسازی اش ، تدوینگر حرفه ای این سینما باقی بماند . سکوتهای این فیلم مدیون درک درست و همکاری پا به پای کارگردان و تدوینگر فیلم است .

و اشکان اشکانی تصویر بردار جوان و پرکاری که پیشتر در فیلمهای کوتاه تجربه داشته ، تصاویری زنده را که اغلب شکاری و بداهه اند ، از زندگی رخوتناک این کودکان به فیلم بخشیده . تصاویر فیلم در راستای نگاه اسکویی ساده اند و خود را به رخ نمی کشند . بدون نورها و یا حرکتها ی اضافی . این تیم را فرشید فرجی که مدتهاست با اسکویی همکاری دارد کامل می سازد . او از معدود صدابردارانی است که ذهنیت کار در سینمای مستند را به درستی می شناسد و صداهای مخملی اش برای همه ما غنیمتی است .

امیدوارم تلوزیون ایران قدر و قدرت چنین فیلمهایی را بداند که با سرمایه شخصی کارگردانانش ساخته می شود. چرا که چنین مستند های اجتماعی وقتی کارکرد درستی دارند که برای مخاطبین گسترده پخش شوند و به گمانم رغابت با همکاران و جایزه گرفتن در داخل یا خارج از این جزیره ، قصد اصلی کارگردانش را بر آورده نخواهد کرد. سینمای مستند ما دچار جمود و توهم مالیخولیایی خاصی است که گریبان تک تک ما را خواهد گرفت اگر که در جاده درست نمایش و نقد فیلمهایمان نیفتیم .

بهمن هشتاد و شش

بازی یک طرفه

نگاهی به مستند جفت شش
روبرت صافاریان و احمد میراحسان دو منتقد با سابقه سینمای ما که مدتی است فیلم مستند نیز می سازند به سراغ مسعود کیمیایی رفته اند و مستند " جفت شش " در 52 دقیقه حاصل و یادگار این برخورد است . باید پذیرفت ساخت فیلمی با محوریت شخصیتهایی مانند کیمیایی ساده نیست . مخاطبان چنین فیلمی با پیش فرضهای بسیاری درباره سینما و زندگی پر فراز و نشیب و شخصیت پر شور و پر حاشیه او به دیدن این فیلم خواهند نشست و اغلب انتظار خواهند داشت که ذهنیاتشان تایید شود . شاید به همین دلیل است که در تیتراژ ابتدایی این اثر با پیش فرض دیگری از جانب فیلمسازان روبرو می شوید که : " این فیلم نقد سینمایی کیمیایی نیست . کوششی است برای نمایش یک عمر تکاپوی پر افت و خیز بر بستر تاریخ ، سرگردان میان سینما و زندگی " . اما این پیش فرض که از جانب فیلمسازان بر ذهن ما سوار می شود به فیلم راهی نمی یابد و این مستند بیشتر از آنکه میان سینما و زندگی رفت و آمد کند ، بین منتقدینی سرگردان می ماند که در جای جای فیلم مسیر فیلمسازی کیمیایی را به نقد می کشند و یا با شیفتگی آن را می ستایند .
ابزار کارگردانان در این مسیر ، نقد معروف ابراهیم گلستان درباره فیلمهای اولیه کیمیایی ( با عنوان : سقوط یک امکان ) و مصاحبه با منتقدانی همچون حمید صدر و جواد طوسی است . و البته تهمینه میلانی نیز در نقش همکار و شاگرد قدیمی ظاهر می شود و بیشتر از هر چیز به همین اوج و فرود ها و تشویق و تنبیه های منتقدان سینمایی در باره کیمیایی می پردازد . حتی مصاحبه احمد میر احسان با دختر کیمیایی که در پشت صحنه فیلم رئیس انجام شده و فرصت مناسبی برای شناخت وجوه دیگری از زندگی کیمیایی بوده ، با بحث درباره فیلمسازی و نوع نگاه شاعرانه "پدر" از دست می رود . حتی اگر ادعای اولیه فیلمسازان را از این مستند حذف کنیم ، آنچه می ماند چندان نمی تواند از حد رویکردهای متضاد حمید صدر و جواد طوسی که در آرشیو ماهنامه ای مانند مجله فیلم قابل پی گیری است ، فراتر برود و بر تصویر ما از کیمیایی همیشگی اثری بگذارد و یا چیزی بیفزاید.تقریبا فیلم ادامه همان قصه قدیمی درباره مسعود کیمیایی است : او دو فیلم خوب ساخت و بعدها به دلایل بسیاری آن نقاط اوج را نتوانست تکرار کند . این صفحه روی دومی هم دارد که در آن شیفتگان کیمیایی یک نفس می خوانند که اگر منتقدین او را راحت می گذاشتند ، او سر انجام خودش را باز می یافت .
آنچه ورای این قصه تکراری برای من قابل بحث و بررسی است ، حفظ فاصله کیمیایی در مصاحبه هایش با فیلمسازان این اثر است . البته که منظور این نیست که چرا کیمیایی شوخ و خندان و بشدت احساساتی را جلوی دوربین نمی بینیم . بهتر است بپرسیم چرا به غیر از مصاحبه هایی درباره کودکی و نوجوانی او که در طول فیلم به دورانهای دیگر زندگی اش بسط نمی یابد، آنچه از کیمیایی می شنویم و می بینیم ، تصویر بشدت کنترل شده کیمیایی است که توسط خودش برای ما ساخته می شود که عمدتا توجیهاتی است درباره سینمای دلخواهش . از چند سوال غافلگیر کننده ی احمد میر احسان از عوامل فیلم و یا دختر کیمیایی ، حداقل موضع او را نسبت به کیمیایی می توان فهمید . اما این را نمی توان درک کرد که چرا چنین زورآزمایی و کشمکشی با خود کیمیایی که موضوع فیلم است صورت نگرفته ؟ چرا کیمیایی سرد و فاصله دار این مستند تا به انتها به این بازی تک نفره اش ادامه می دهد و در پایان همان کیمیایی همیشگی باقی می ماند ؟ یعنی او هیچ وجه پنهان دیگری ندارد ؟
یکی از جذابیتهای سینمای غیرداستانی در این است که همیشه می توان در آن نکاتی را یافت که فارغ از قصد فیلمسازانش نشان دهنده روحیه پنهان سازندگان و یا سوژه است . روحیه کیمیایی در مواجهه با منتقدان آثارش ، در دو کنایه ای که دو جای فیلم نثار منتقدانی می کند که کارگردان این مستنداند ،به خوبی آشکار است . یک بار کیمیایی می خواهد قفل زیر زمین خانه اش را باز کند و موفق نمی شود و صافاریان پیش قدم می شود و آن را باز می کند و این زمزمه را می شنود که : بالاخره یک منتقد به داد من رسید . و یکبار دیگر در اطاق گریم به احمد میر احسان می گوید : سینما اینه دیگه ... شماها نمی دونید این ورش چی می گذره .. .
شخصا برایم تکه ای از فیلم بسیار جذاب بود که اتفاقا مثال درستی است از همان ادعای تیتراژ ابتدایی فیلم . بده بستانی میان زندگی و سینما . جایی که بعد از تصاویری از فیلم گوزنها ، کیمیایی به خاطره ای اشاره می کند که از بالای پشت بام منزلش شاهد ترور رزم آرا بوده است . این قسمت از فیلم به تنهایی می تواند ده ها سوال در زمینه رابطه هنرمند و دورانش و تصویر سازی خاص او از خاطراتش و ... را در ذهن ما ایجاد کند . من این تکه از فیلم را برای خودم بر می دارم .
مرداد هشتاد و هفت

زندگی های نادیده

نگاهی به فیلم هفت فیلمساز نابینا



شکل سهل تجربه محمد شیروانی در این اثر ، ممکن است داوری آن را ساده بنمایاند . بهتر است معیارهای زیبایی شناختی مان از فیلم مستند را در مواجه با این ایده دیجیتال کنار بگذاریم . این اثر رها و آزاد و تجربی شیروانی که شاید واکنشی باشد به فشار ساختار روایی و میزانسن حساب شده ای که او سعی کرد در فیلم مستند قبلی اش (رییس جمهور میرقنبر) سوار کارش کند ، یکی از تجربه های دیدنی این روزهای دیجیتال در ایران است . شیروانی فیلمسازی با روحیه تجربه گراست که معتقدم پس زمینه اش در نقاشی به این دید او یاری رسانده . ریسک کنار گذاشتن تجربه فیلم های قبلی او که عمدتا داستانی بوده اند ، در این مستند آن چیزی را باعث شده که روح اصلی اثر را شکل داده . هفت زندگی از هفت زن نابینا در کنار هم ، امکان مقایسه غریبی را به دست می دهد که بدون دوربین دیجیتال و آزادی های فنی و سبکی آن ناممکن بنظر می رسد . هرچند در چنین قالبی ، ایده و طراحی کلی است که همه چیز را به دنبال خودش می کشد و گرچه مشخص است که شیروانی نیز در بعضی از قابها و میزانسن ها دخالت دارد اما نوع حضور ساده و بی پیرایه شخصیتها و آنگونه که میل دارند دیده شوند ( بیان شوند ) باعث می شود بپذیریم که شخصیتهای مستندش را کارگردان اثر بنامیم . بعد از دیدن چنین فیلمهایی ، سوالهای بسیاری در مورد پدیده دیجیتال به ذهن می رسد و ممکن است ما را بر سر این داوری نه چندان جدید بکشاند که آیا هر کسی و در هر کجا می تواند با استفاده از این ابزار فیلمساز خطاب شود ؟ آیا مستندهای آینده و آینده مستند سازی مسیرشان از قالبهایی نظیر این فیلم خواهد گذشت ؟ من عقیده دارم این سوالها را هنگام تماشای فیلم کنار بگذاریم و از این تکنولوژی ممنون باشیم که معجزات زندگی روزمره شخصیت های به ظاهر غیر نمایشی را نمایشی می کند و ابزار بیان صداهای ناشنیدنی است . اپیزود منتخب من از این فیلم، اپیزود " مسیر زندگی " است . لذتی که در تماشای شیوه بیانگری بی پیرایه و صادقانه این زن و شوهر وجود دارد همچون تکه زمینی سبز در دل کویر خشک و خشن تصاویر غیر واقعی دور و بر ماست . تلوزیون ایران می تواند از این تجربه ها بهره بگیرد و به فرهنگی بیاندیشد که تصاویر بشدت کنترل شده اش ایجاد می کند.گرچه این سینما می رود تا اهلی ترمان کند (محدودیت در بیان ، بودجه و ...) اما برای شیروانی آرزو دارم که جرات در جسارت ورزی را در خود زنده نگاه دارد ... خب حالا چه فیلمی ببینیم که گرممان کند ؟

تیر هشتاد و هفت

مردی با دوربین د ی ج ی ت ا ل

نگاهی به شکل فیلمسازی بهفر کریمی
فیلمهای بهفر کریمی را ندیده اید ؟ من هم تا یک سال پیش فیلمی از او ندیده بودم و تا شش هفت ماه پیش چشمم به جمال این گوست داگ جوان جنوبی روشن نشده بود . اما بعد از دیدن فیلمهایش دلم می خواستم بدانم صاحب این فیلمهای ساده و خوش ایده چه کسی است . می خواستم سر در آورم صاحب این اوراد عجیب پشت جلد این دی وی دی ها کیست ؟ چه جور کسی به جای کلمه کارگردان می نویسد : مشاهده ؟

با او روبرو شدم و حدسم درست بود : یکی از آن آخرین بازمانده های عصر رمانتیکها که حالا با دوربین دیجیتال شعر می گوید و می نویسد. او بیشتر فیلمهایش را با هندی کم دیجیتال ساخته و درتمام تجربه های متفاوتش ، چه فیلمهای کوتاه و مینیمالی که بازیگرانش لاکپشت ها و مورچه ها یا پرندگانند و یا فیلمهای واریته ایش مانند "میدان انقلاب" و " آخرین روزهای پاییز " و یا به گمانم بهترین فیلمش : " پشت مزرعه نیشکر " یک نگاه واحد را می بینید . نگاهی که عاشق و شیفته نگاه کردن است .

وقتی می گویم او شیفته نگاه کردن است ، در پی جفت و جور کردن صفتی ژورنالیستی نیستم . کریمی به دنبال مدام فیلم ساختن و یا پیدا کردن سوژه های عجیب و غریب برای فیلمهایش نیست . پشت جلد دی وی دی فیلمهایش همه جور فلسفه پراکنی ای درمعرفی فیلمهایش می بینید ( که تناقضی است با سادگی آثارش) اما اثری از تاریخ ساخت نخواهید یافت . او فیلمهای ساده اش را مدام و با صبر و حوصله بسیار دوباره و دوباره مونتاژ می کند . به گفته خودش " میدان انقلاب " را سه بار و " پشت مزرعه نیشکر" را در طول پنج سال پنج بار مونتاژ کرده و صداها و تصاویر را جا به جا کرده تا آن صیقلی که می خواسته به فیلمهایش داده باشد . تنها کسی می تواند این کار را بکند که عاشق مدام دیدن آدمها و سوژه های فیلمهایش باشد و شک ندارم که تجربه های عکاسی اش در پرورش این نگاه صبور سهیم بوده اند .

فیلمهایش ساده اند و از زوایای عجیب و نور پردازی های ویژه در آنها خبری نیست . بدون سوژه های آنچنانی و یا پرداختهای متکلف ، به ما نشان می دهد که بدون اینها هم می توان سینما را بنا نمود . به صدا اهمیت می دهد و اشیا و جانوران با اشتیاق مایلند در مقابل دوربینش ظاهر شوند . سعی می کنم کمتر از خود فیلمها حرف بزنم چون می دانم هنوز بسیاری کارهایش را ندیده اند و امیدوارم بعد از انتشارشان توسط نشر ماه ریز ( در مجموعه کله، که مجموعه ایست از فیلمهای مستند و کوتاه ایرانی ) بیشتر و بیشتر دیده شوند.

در میان نسل درب و داغان خودمان که هر چیزی را با پررویی از هر جایی بر می داریم و هر جایی که دلمان می خواهد توی فیلمهایمان جا می دهیم ، ما نسل قاطی ای که استادی نداشتیم و نخواهیم داشت ، و در میان انبوه فیلمهای تمام کسانی که می خواهند کسی باشند ، فیلمهای بهفر کریمی را فیلمهایی پاکیزه یافتم که تداوم یکدست نگاهش ، آرامشی در میان این همه به در و دیوار زدنهای ماست .
اواسط بهمن هشتاد و شش

نمایشی از مرزها

نگاهی به فیلم همه مادران من



آخرین ساخته مشترک ابراهیم سعیدی و زهاوی سنجاوی " همه مادران من " را در جشنواره بیست و شش فجر دیدم و مایلم حس و حالم را درباره یکی از جدید ترین آثار جدی این سینما با شما در میان بگذارم و تشویقتان کنم دیدن آن را در نمایشهای آینده اش از دست ندهید. ابراهیم سعیدی را بیشتر به عنوان مونتور می شناسیم ( فیلمبرداری و مونتاژ این فیلم نیز بر عهده او بوده ) و من شخصا تا پیش از این فیلمی از او ندیده بودم . و اما فیلم :

فضای این مستند عمدتا در یکی از روستاهای مرزی و کردنشین عراق می گذرد و به ماجرای نسل کشی کردها و قتل عام مردان این روستا توسط حکومت بعثی می پردازد . روستایی بدون مرد ، و زنانی همیشه در انتظار . انتظار شویی که نخواهد آمد . دوشیزگانی در حسرت مردی برای ازدواج ، مادرانی که با کمک دختران و عروسهای بیوه شان خانه هایشان را بعد از حملات مکرر عراقی ها بارها بازسازی می کنند . زنانی با هیبتی مردانه و چشمانی که از فرط گریه به کوری می روند . این مستند به خوبی به ما نشان می دهد که مرزهای ظرفیت انسان برای تحمل رنج و انتظار در زندگی تا به کجاست و این در کنار سندیت فیلم ، بزرگترین دستاورد آن است .

تنها لحظات امنیت و آرامشی که درفیلم وجود دارند مربوط به قسمتی از فیلمهای آرشیوی است که مردان و زنان روستا را در حال کار و رقص نشان می دهد . اما با کارگردانی درست و همراهی موسیقی ای که علیزاده برای فیلم ساخته این قطعات کارکرد دیگری به خود می گیرند و فضا را پر می کنند از ترس و دلهره.

تیتراژ شروع فیلم قدرت و راز و رمز شگفتی در خود دارد . موجز و با کاتهایی موثر به متریال آرشیوی . و من افسوسم از این است که چرا این ایجاز در طول فیلم هر چه جلوتر می رویم از دست می رود و در نتیجه با فیلمی طرفیم که نمی تواند هفتاد دقیقه روی پرده دوام بیاورد . این جا بحث اصلی متعلق به طراحی درست ساختار است نه ریتم ، که در بسیاری از فیلمهای مستند و داستانی مان ضعیف و شکننده است و اغلب بحث از آن به دشواری و ابهام بحث از همان ریتم یک فیلم است .

طراحی ساختار فیلم به گونه ایست که هر بار برای نزدیک شدن به یکی از زنان روستا ، با یک میان نویس روبه رو می شویم که به ما می گوید او چند مرد را در خانواده اش از دست داده و بعد فضا سازی حول شخصیت می کند و در ادامه ، حرفها و مصاحبه مستقیم او را می شنویم . اما مشکل اینجاست که شخصیتها اکثرا از درد مشترکی رنج می برند و بعد از گذشت نیمی از فیلم مصاحبه ها در یک سطح متوقف می شوند و به تکرار می رسند .

یکی دیگر از نمونه های مشخص این افت اثرگذاری، درست بعد از نقطه اوج فیلم است.نقطه اوجی درخشان که درست اما دیر برای فیلم طراحی شده . پس از سالها انتظار جنازه های شوهران و برادران که در گوری دسته جمعی شناسایی شده به روستا بازگردانده می شود . بعد از این فصل پر تحرک و دردناک که بخوبی با متریال آرشیوی و موسیقی وهم ناک علیزاده ترکیب شده اند ، باید طوفان بخوابد . روی پرده حک می شود : صبح روز بعد ..... اما دوباره یک فصل پر سوز دیگر از دفن کردن و مویه کردن زنان روستا .... فیلم با این تکرارها ضعیف می شود و آن الماس خوش تراش ، آن قدر صیقل و تراش می خورد که گاهی از شکل می افتد .

با این حال فیلم را ، وسواسهای ابراهیم سعیدی را و فیلمبرداری زیبایش را دوست دارم و می ستایم . تحقیق و ساخت این مستند دو سال به طول انجامیده و غنای لحظات موثر فیلم تا حد زیادی محصول صبر کارگردانانش است . امیدوارم اندک تهیه کنندگان و سیاستگذاران سینمای مستندمان فیلمهایی اینچنینی را بیشتر ببینند و دریابند که اکثر فیلمهای مستند ، برای رسیدن به لحن درستشان به زمان و بودجه تولیدی بیش از این که در حال حاضر در ایران باب است نیازمندند.
بهمن هشتاد و شش