۶.۲.۸۸

قارچ های تلوزیونی

چند وقتی است که مدیریت هنری یک برنامه تلوزیونی را به عهده دارم که قرار است مدتی دیگر از تلوزیون پخش شود و این فرصتی شده تا با تمام دست اندر کاران یک برنامه مستند ترکیبی،از مدیر نورپردازی گرفته تا نویسنده متن همکاری کنم و از نزدیک شاهد آن باشم برنامه هایی که همیشه آنها را نقد می کرده ام به راستی چگونه ساخته می شوند.من همواره با شبکه های تلوزیونی در مقام یک مستند ساز همکاری داشته ام،اما تجربه ساخت برنامه تلوزیونی چیز دیگری است که زیبایی شناسی متفاوت و خاص خودش را می طلبد و تجربه هایی را به همراه دارد که الزاما ربطی به تجارب سینمایی شما ندارد.
تا قبل از درگیر شدن در این پروژه ها بیش از هر چیز می خواستم بدانم که سلیقه مشترک برنامه سازان ما از کجا آب می خورد و چرا در مدت زمانی کوتاه همه شان به سبک هایی یکسان روی می آورند و ناگهان استفاده از آن سبک و قالب در تمام شبکه ها به شکلی فزاینده رشد می کنند.این قارچ های عمدتا سمی از کجا می آیند و چگونه همه سلیقه ها به طور یکسان به آن ها پاسخ می دهند؟
ساده ترین و عینی ترین مثال قابل بررسی،میزان علاقه برنامه سازان ایرانی به استفاده از دکور و پلاتو است،در حالی که برنامه های مشابه در شبکه های مختلف دنیا عموما از مصاحبه در مکان های واقعی بهره می برند که باعث زنده تر شدن مصاحبه و درک بهتر حرف های مصاحبه شونده می شود.جواب این معادله بسیار ساده است،هزینه ضبط و مدت زمان تولید یک مصاحبه زنده و بداهه پردازانه نسبت به مصاحبه ای که در یک فضای کنترل شده استودیویی به دست می آید،بیشتر است و گرچه چنین مصاحبه ای گرم و پویا از آب در می آید اما بیشتر برنامه های تلوزیون ما برآورد مناسبی برای چنین کاری در بودجه خود ندارند و یا سفارش دهندگان این پروژه ها (عمدتا نهادهای دولتی) چنین برنامه ریزی زمانی ای را در شکل دقیقه نودی سفارش شان لحاظ نکرده اند.
و یا گمان می کنید علاقه بیش از حد به استفاده از جلوه های بصری ای که به "ویدئو گرافیک" مشهورند از کجا می آید؟(این جلوه های بصری همان خط و خطوط درهم و برهمی هستند که مدام روی تصاویر بازی می کنند و باعث مبهم شدن شان می شوند و در بیشتر برنامه های تلوزیونی به جنگ چشمان تان می آیند) در حالی که برنامه های ترکیبی و یا مستند های مشابه در شبکه هایی همچون بی بی سی و یا آرته عمدتا از نماهایی شکیل اما ساده بهره می برند که بوسیله برش هایی کلاسیک تدوین شده اند.در این جا اولین چیزی که بر اثر بودجه و زمان نامناسب فدا می شود،تصویر است.هرچند جای نگرای نیست چرا که کلید حل تمام شلختگی های بصری به دست انیماتورهای خوش استعداد اما سرخورده ای است که گاهی سفارشی جز این جور وصله پینه کردن ها ندارند و استخدام می شوند تا چنان سر و شکلی به تصاویر خام و بدرنگ ویدیویی و گاهی آرشیوی بدهند که عمدتا کاری جز فریب چشمان بیننده ندارند.

با همه این ها تا حدودی از پیش آشنا بودم،اما در سطحی پیچیده تر درگیر نحوه خاص متن نویس برای تلوزیون شده ام که به کل تجربه ای متفاوت از هر نوع نگارش برای سینماست.برای نزدیک تر شدن به ادبیات تلوزیونی مان متن نریشن و پلاتوی مجری چندین برنامه مختلف را روی کاغذ بررسی کردم و از نتیجه آزمایشم شگفت زده شدم.شاید امتحان این کار برای شما هم همین اندازه غریب بنماید.کافی است یکی از برنامه های تلوزیون را ضبط کنید و بعد متن نریشن گویندگان آن را کلمه به کلمه روی کاغذ پیاده کنید و حالا نتیجه بدست آمده را بخوانید.درست است!بسیار لفاظ و پیچیده و درعین حال خالی از هر معنی منطقی است.این متن ها که از همان فرمول بودجه اندک و زمان بندی کوتاه بدست می آیند،برای پوشاندن ضعف های شان از نوعی نظام شاعرانه عموما بی معنی پیروی می کنند که در مرحله نهایی،توسط چند صدای مختلف زیبا خوانده می شوند تا با ایجاد ریتمی سریع و متنوع،این بار گوش های شما را بفریبند.
با احترام به همه تهیه کنندگان و برنامه سازان خوبی که در شبکه های مختلف ما زحمت می کشند باید بگویم به هیچ وجه نمی توانم میزان احساس بیهودگی و بی انگیزگی همکارانی که مدت هاست به این شکل از برنامه سازی تن داده اند را بیان کنم.فکرش را بکنید تمام عمرتان را صرف چیزی می کنید که با صرف اندکی وقت و بودجه ای بیشتر می توانست کاری مفید و با ارزش باشد،اما نیست.
یادداشت های روزنامه اعتماد ملی . دو

۳۰.۱.۸۸

صنعتگر شورشی


در عصر یکی از روزهای سال گذشته که سرخوش و بی هدف در طبقه دوم نشر چشمه مشغول ولگردی بین کتاب های سینمایی بودم،به کتابی با روی جلد و عنوانی بسیار شلخته و بی سلیقه برخوردم که متعلق به ناشر و مترجمی بود که نمی شناختمشان.این کتاب با عنوان طولانی "چگونه صد فیلم در هالیوود ساختم و هرگز پشیزی از دست ندادم" با آن کولاژ خام دستانه روی جلدش انگار از میان کتاب های دهه چهل به سی و چند سال جلوتر پرتاب شده بود.تنها چیزی که باعث شد تا آن را به انبوه کتاب های نخوانده کتابخانه ام اضافه اش کنم نام "راجر کورمن" بود.من زندگی نامه ها را هیچ وقت معطلشان نمی کنم اما تا یک سال بعد من و این کتاب از همدیگر خبری نگرفتیم و خیلی اتفاقی نوروز امسال دوباره به هم رسیدیم و باید بگویم که این زندگی نامه جذاب به راستی تعطیلات بی رمق مرا گرم کرد.در یک جستجوی کوتاه اینترنتی دریافتم که ترجمه این کتاب پیشنهاد آقای معززی نیا به خانم مریم امینی برای انتشاراتی نو پا به نام "میعاد شکوفه ها" بوده است.من که ممنون هر دوی این دوستان نادیده گرامی هستم و اما این ها را می نویسم برای آشنایی مختصر کسانی که کورمن را نمی شناسند و تبلیغی برای آنهایی که خدمت جناب کورمن و فیلم های شان ارادت دارند ولی این کتاب که احتمالا پخش خوبی نداشته را تا به حال ندیده اند.
این خودزندگی نامه صریح و بی پرده به فراز و نشیب های زندگی یکی از بزرگترین و فعال ترین تهیه کنندگان مستقل هالیوود می پردازد.کتاب درست مانند فیلم های راجر کورمن تند و سریع است و او بی هیچ اضافه گویی،حضورش به عنوان یک شورشی ضد جریان در سیستم پرقدرت هالیوود را واشکافی می کند.راجر کورمن به عنوان فیلمساز بیش از پنجاه فیلم و به عنوان تهیه کننده بیش از دویست و پنجاه فیلم در کمپانی شخصی اش تولید و توزیع کرده،اما با این حال همواره در حاشیه صنعت عظیم فیلمسازی هالیوودی باقی مانده است.او که ملقب به سلطان فیلمسازان "بی" است ، در طول دوران کاری اش آموخت چگونه با بودجه هایی بسیار اندک و زمانبندی های سریع و تیمی کوچک و داستانی که متشکل از جذابیت های روز و اندکی خشونت و سرگرمی بود،فیلم هایی ساده و پرطرفدار بسازد.او به هالیوود بزرگ پشت کرد تا فیلم های کوچک اما پرمنفعت خودش را فارغ از دخالت ها و بوروکراسی دست و پاگیر استودیوهایشان بسازد و همین یکدندگی و جسارتش برای او اعتبار فراوانی ابتدا در اروپا و سرانجام در آمریکا به همراه آورد و استودیوی فیلمسازی اش را به نوعی معبد سینمایی برای دانشجویان و عشاق با استعداد سینما مبدل ساخت.به گفته خودش :«کسب اعتبار کورمنی در میان استودیوهای کوچک،کوتاه ترین مسیر به سمت استودیوهای بزرگ بود».
بسیاری از سینماگران مستقلی که در دهه هفتاد به شهرت رسیدند برای اولین بار از استودیو – مدرسه ی او فارغ التحصیل شدند.مارتین اسکورسیزی،فورد کاپولا،جاناتان دمی،جک نیکلسون و دنیس هاپر،از جمله کسانی بودند که راجر کورمن به آنها پر و بال تجربه کردن داد و روش فیلمسازی چریکی منحصر به فردش را بهشان آموخت.او با طنز خاص خودش توضیح می دهد که یکی از معروفترین فیلم هایش را با نام "مغازه کوچک وحشت" که بعد ها بار ها از روی آن به شکل های مختلفی اقتباس شد،تنها در نتیجه یک شرط بندی و در مدت دو روز و یک شب و با بودجه سی و پنج هزار دلار ساخته است.
این کتاب همچون طرح های بسیاری از فیلم های کورمنی یکی دیگر از آن ماجراهای جذاب بیرون زدن یک فرد از میان سیستم است.حکایت مبارزه و شیوه شخصی آدم های حاشیه ای.خواندن این کتاب برای دست اندرکاران صنعت سینمای کوچک و پرتوهم ما بسیار مفید است.این یادداشت را با نقل قولی از کورمن به پایان می برم که حالا هر شب قبل از خواب در سرم زمزمه اش می کنم:« در مورد خودم،هرگز فکر نمی کردم که در کار پدید آوردن هنر بزرگی هستم.احساسم این بود که به عنوان یک صنعتگر کار می کنم،و اگر از خلال نوعی صنعتگری تمام و کمال،چیزی متعالی پدید می آمد و بارقه ای از هنر ظاهر می شد،جای خوشحالی بود.اما هنوز در گیر مشکلات فیلم های ارزان قیمت و زمانبندی های پرشتاب بودم. هنر چیزی نبود که من آگاهانه خواهان آن باشم.کار من این بود که صنعتگر خوبی باشم »
یادداشت های روزنامه اعتماد ملی . یک

۲۳.۱.۸۸


بالاخره ساخت فیلمی را که مدت ها بود به تعویق می افتاد شروع کردم .... اولین بار تقریبا پنج سال پیش بود که مقدمات اش را فراهم کردم،اما نتوانستم خودم را راضی کنم که بسازمش.سال گذشته بعد از یک ماه پیش تولید و کار شبانه روزی نگارش فیلمنامه،درست یک هفته مانده به فیلمبرداری همه چیز به هم ریخت.و سر انجام امسال شروع کردمش و حالا خیلی تفاوت کرده .... فهمیده ام که باید در طول چند سال بسازمش و خوشحالم که این گونه سال جدیدم را شروع کرده ام.این فیلم نیز درباره شهر مادریم است که همواره به طرز عجیبی دوری از آن برایم دوره های خلاقیت و افسردگی داشته.فیلمی درباره حال و گذشته من و دوستانم در این شهر.
سال گذشته برایم پر بود از چیزهای خوب و بدی که سی ساله شدنم همه شان را غریب تر جلوه می داد.ولی بدها را جا می گذارم و با یادآوری اتفاق های خوبش ،امید بیشتری برای سال پیش روی ام گرد می آورم : اول از همه سیگار را ترک کردم که برای من فتح بزرگی بود ! گرچه هنوز با سیگاری خاموش بر لب می نویسم و کار می کنم .نوشتن این بلاگ را شروع کردم و مقاله نویسی را خیلی جدی تر گرفتم که تجربه شیرینی بود و باعث شد ذهن مرتب تری پیدا کنم.با عکاسی عمیق تر از گذشته درگیر شدم و شش ماه دوم سال کلا به عکاسی گذشت که در هم آمیختن اش با علایق دیگرم،قرار است اردیبهشت امسال به یک تجربه شهری جدید بیانجامد که حتما درباره اش خواهم نوشت.

پیوست:سال جدید است و ستونی تازه در شنبه های روزنامه اعتماد ملی خواهم نوشت.