۲۰.۴.۸۸

چرا ساکت نمی شوی؟

نزدیک به یک سال است که تقریبا هر هفته در ستونی ثابت و در روزنامه های چاپی مان مطالب سینمایی می نویسم.این کار را بسیار دوست می دارم و مدت ها بود که دلم می خواست دل انجام دادن اش را بدست بیاورم و راستش پیروز کلانتری یکی از کسانی بود که با سخاوتمندی در این راه تشویق ام کرد.در عمده مطالبم به غیر از معرفی فیلم های مستند داخلی و خارجی،به فضای سینمای مستند و تلوزیون خودمان پرداخته و در آنها کوشیده ام تا مسائلی را پی گیری کنم که به گمانم از دید من فیلمساز،کمکی به بهتر شدن سینمای مان می کنند.در این مسیر از ابتدا قول و قرارم با خودم این چنین بوده که ساده و روشن بنویسم و تا جایی که می توانم از بهانه گیری های بیهوده پرهیز کنم و همواره در نوشته هایم از احوالات و تجربه های نزدیک خودم یاری بگیرم و چالش های ذهنی ام را به سوژه ستون هایم تبدیل کنم.
در طول این مدت،به واسطه فیلم های تلوزیونی ام و یا دیگر تجربه های رسانه ای دوستان و همکارانم به خوبی می دانستم که نباید انتظار هیچ نقد و نظر و یا پیشنهادی درباره نوشته هایم را داشته باشم.یکی از حلقه های اصلی مفقوده در رسانه های ما و آن چیزی که بسیاری از اهالی رسانه را سردرگم و دلسرد می کند،فقدان "بازخورد" درست و دقیق از جانب مخاطبان است و برای اهالی رسانه ،همواره طی مسیر این گونه بوده که گویی در میان صحرایی غبار آلود ذره ذره راه خود را می یابند و پیش می روند.یکی از دلایلی که وبلاگ ها در شروع سلطنت شان در ایران تا این اندازه میان اصحاب فرهنگ جا باز کردند تا حد زیادی به همین امر مربوط می شود.اما با این حال،معدود نظراتی که من با سماجت از دوستان فیلمسازم درباره نوشته هایم بدست آورده ام چیزی جز حیرت و شرمندگی برایم به همراه نداشته است!
برای مثال،دوستی معتقد بود که من نان روزنامه نگارانی را آجر می کنم که امنیت شغلی پایینی دارند و یا همکار دیگری معتقد بود چرا هم از آخور می خورم و هم از توبره و به چه جراتی وقتی با تلوزیون کار می کنم آن را همزمان نقد نیز می کنم؟دوست دیگری می گفت که چرا با نوشتن درباره فلان فیلم آب به آسیاب بعضی ها ریخته ای که دشمنان فرهنگ این سرزمین اند؟و یا فیلمساز عزیزی به من پیشنهاد داد تا راه های شرافت مندانه تری برای تبلیغ خودم بیابم! دوست دلسوز دیگری معتقد بود که نوشتن خلاقیت های ما را نابود می کند و به همین دلیل من باید دست از این کار بیهوده بردارم. معمولا در این مواقع سعی می کنم مثال هایی عینی بیاورم که این سنتی جا افتاده است که اهالی فرهنگ و هنر درباره کارهای شان و دنیای حرفه شان می نویسند و این گونه حیطه تفکر در مورد آن حرفه و چالش های عملی ونظری شان را گسترش دهند و برایشان از مقاله های چخوف و گدار و ارول موریس و جیمز نچوی و خیلی های دیگر می گویم و خب به راحتی در نگاه همه شان می توان این را خواند که چطور خودت را با آن ها مقایسه می کنی؟
این جا به هیچ وجه بحث اعتماد به نفس ضعیف ایرانی مطرح نیست و یا این که آن ها می توانند پس چرا ما نمی توانیم.به گمان من این جا بحث بر سر دو عادت ماست.اول این که "اندیشیدن" در قاموس هنر ایرانی کمتر جایی دارد و ما بیشتر به حوزه اشراق تعلق داریم و الهام.ما اهل عمل ایم و اصولا وقتی برای مسائل نظری نداریم.ما کمتر سوال می کنیم و بیشتر از آن که تشنه دانستن باشیم،پر هستیم از انواع و اقسام حکم های قطعی.دوم این که به هزار و یک دلیل منافع یک هنرمند در این سرزمین در آینده وجود ندارد و اگر همین حالا و همین امروز توانستی که خب مرحبا وگرنه چه کسی می تواند فردای تو را پیش بینی کند؟پس توسعه کسب وکار دغده ما که نمی تواند باشد.اگرچه دیگر قید نظرات سازنده را زده ام! اما تا همیشه بر سر این اعتقادم می مانم که نوشته های اهالی فرهنگ درباره کارهایشان می تواند اندکی مرزهای حرفه شان را باز تر کند و به طرح مسائلی دامن زند که به اعتلای کارشان بیانجامند.این حرفه من است و اگر که قرار است تمام عمرم را به آن بپردازم پس حق دارم که درباره اش بیاندیشم و بالا و پایین اش را مورد سوال قرار دهم و ذره ای به بهبودش امیدوار باشم.
بیستم تیر هشتاد و هشت . روزنامه اعتماد ملی

3 نظرات:

مصطفی ب.م گفت...

متاسفانه این درد همیشگی مملکت ماست
نقل میکنند زمانی که قطار وارد ایران شد مردم بخصوص بچه ها هروقت اسب آهنی به راه می افتاد و حرکت میکرد به سویش سنگ پرتاب می کردند و به هر نحوی سعی در نگه داشتن قطار میکردند و هرگاه قطار باز می ایستاد آنها هم دست از پا خطا نمی کردند
حالا حتی امروز هم هرکسی بخواهد حرکتی بکند همه می خواهند به هر نحوی جلویش را بگیرند حال اگر همان فرد کاری نکند همه غر می زنند چرا ساکت نشسته ای!!!!!!

رضا گفت...

salam mster
migam age in neveshtehaton bare emsale, emsal mishe 88.
D:

سعيد گفت...

سلام
نوشته هاي شما جذاب و جالبه و نوشتن به تنهايي نمي تونه روي فيلمسازييت اثر بد بذاره اما تجربه تلخي كه در سالهاي اخير شاهدش بوديم اين رو نشون ميده كه خيلي از فيلمساز هاي خوب ما وقتي وارد كارهاي فني فيلم ، كارهاي سفارشي يا نقد نويسي شدند از فيلم ساختن فاصله گرفتند خود من مدتهاست منتظرم يه فيلم ديگه به قوت آقايان پرنده يا سنگ قبري براي اردشير ازت ببينم
قديمتر ها آرزوي منتقد ها بود كه فيلمساز بشند اما الان انگار اين روند داره معكوس ميشه
من هميشه فكر ميكردم رضا بهرامي نژاد كه اتفاقا هم دغدغه فيلم داستاني و هم سوادش رو داشت وارد عرصه فيلم بلند هم بشه اما تا الان اين اتفاق نيفتاده به اميد موفقت هاي بيشتر براي تو دوست هنرمندم