۲۰.۴.۸۸

شهری که از آن ماست


تهران این دو هفته ای که گذشت را دوست داشتم.شهر مال ما بود انگار.مردم خویشاوند بودند و ترافیک خوشایند.بیرون زدن و تا صبح بیدار بودن دلیلی داشت و خنده و فریاد عیب نبود.چه جشن بی کرانی بود برای فیلمسازان و عکاسان.چه ضیافتی برای دوربین ها و چشم های تیزبین .اما من بیش از این ها هیجان زده و طالب زندگی کردن و مردم بودن در دل جمعیت خروشان آن بیرون بودم که بخواهم به فیلم ساختن بپردازم و می خواستم تنها یک تماشاچی باشم.با این حال تصاویر یک فیلم مدام از آپاراتخانه ذهنم می گذشت.مستندی کوچک و کم تر دیده شده که به حال و هوای شش ماه پس از انقلاب در تهران آن روزگاران می پردازد و نامش "تازه نفس ها"ست.مستند مشاهده گری که به لطف نگاه کیانوش عیاری برایمان به ارث گذاشته شده و سند یگانه ای است از حال و هوای آن وقتهای تهران و مردمانش.این مستند در مسیری خلاف جهت روحیه بسیاری از آثار هنری دوران خودش حرکت می کند و بی آنکه بخواهد شعار بدهد و یا روحیه شعاری و سیاسی مردم را تحلیل کند به نظاره آنان و رفتارهای شان و نیز شهر زنده ای که این جماعت می سازندش می نشیند.یک مستند شهری سیاسی که هیچ اندیشه و ایده سیاسی خاصی را برجسته نمی سازد و قدرتش را نه از تحلیل و تفسیر که از نگاه کردن و برچیدن و کنار هم گذاشتن ها بدست می آورد.


"تازه نفس ها" پرسه هوشمندانه کیانوش عیاری است در تابستان داغ پنجاه و هشت تهران.سرکی به گوشه گوشه شهری که انگار هنوز گیج است و تب زده.فیلم با دستفروش ها و جزوه ها و نوارهای سیاسی شان و آوازها و ترانه های ابداعی آن روزها شروع می شود و در ادامه به سراغ سینماها و تئاترهای سیاسی و سخنرانی های خیابانی می رود و مدام از این پیاده رو به آن یکی قدم می گذارد و کافه ها و خوشی ها و تفریحات ارزان گوشه خیابان ها را از یاد نمی برد.به حاشیه تهران می رود و شهری را که کش می آید نگاه می کند و مردمی را که به خیابان ها پناه آورده اند.فیلم پیش تر از همه خودش یک تماشاچی تمام عیار است.یک تماشاچی تشنه و تازه نفس.روحیه عیاری در کارگردانی و لهجه اش در پرداخت و لحن این فیلم به همین دلایل یک نمونه خاص و گوهری ویژه در تاریخ سینمای ماست.او روحیه به اصطلاح چپ حاکم بر هنر آن روزگار را به کناری گذاشت و رسالت ثبت بی طرفانه و مشاهده ای دقیق را پیش گرفت که ظاهرا برای روحیه شعارزده آن روزها خیلی سبک بوده است.اما حالا پس از گذشت سه دهه از عمر انقلاب است که می توان فهمید کاری که او کرد تا چه حد پیشرو و هنرمندانه بوده است.سندی که او بی هیچ قضاوت ایدئولوژیکی برایمان به جا گذاشته ما را به پدران و مادران مان وصل می کند و اجازه می دهد تا خودمان هر آن چیزی را که می خواهیم از آن روزگار برچینیم.


برای همین است که در حال و هوای خاص این روزها و شب ها مدام این فیلم به یادم می آید.برای این که احساس می کنم باید شهر را این گونه ظبط کرد،چه در ذهن و چه بر روی فیلم.برای سال های آینده.برای بچه های مان و برای قضاوت های آنان.باید تنها این جمعیت تازه نفس را نگاه کرد و با ضرب و زور تحلیل که روحیه حاکم بر مستند های شهری اکنون است،آن را ندید.زنده باد تهرانی که زنده است و زنده باد تماشاچیان تشنه ای که شهر را با نگاه شان از آن خود می کنند.

بیست و دوم خرداد هشتاد و هشت.روزنامه اعتماد ملی

0 نظرات: