۱۱.۱۰.۸۷

لطفا بالاتر بپرید

یادداشت های روزنامه فرهنگ . سه

صبح دیروز در قسمت تیتر های سینمای مستند پایگاه خبری فیلم کوتاه،فراخوانی را مطالعه کردم که مربوط به برنامه توسعه سازمان ملل برای تولید فیلم مستند است.سعی کردم مطلب امروز این ستون راه خودش را برود اما اسیر بررسی چند بند از این فراخوان شدم.در این فراخوان آمده:«برنامه توسعه سازمان ملل متحد و سازمان زندانهای کشور در راستای تکميل فعاليت های پروژه صندوق جهانی مبارزه با ايدز، سل و مالاريا و به منظور افزايش آگاهی زندانيان و خانواده ايشان در نظر دارند تهيه فيلم آموزشی مستند در زمينه بيماری ايدز،روش های پيشگيری و کاهش ريسک اين بيماری را طی قراردادی به تهيه کننده واجدالشرايط واگذار نماید» و اهداف فیلم نیز این گونه تشریح شده است:«فیلم می بايست به صورت غير مستقيم به زندانيان و خانواده آنها در مورد ايدز،روش های پيشگيری و انتقال بيماری را آموزش دهد و به منظور اثر گذاری و ماندگاری بيشتر در اذهان بينندگان دارای ابعاد احساسی و عاطفی تاثيرگذار نيز باشد».
واضح است که این سفارشی ست برای یک فیلم کاربردی که اهداف و مخاطبان کاملا مشخصی دارد و سفارش دهنده آن به دنبال فیلم ساز متبحر و کاربلدی است که بتواند نیاز های کاملا آشکار و از پیش تعیین شده او را دنبال کند.اما برای من چند نکته مبهم و ناآشکار در این فراخوان وجود دارد.از جمله عقد قرارداد با یک تهیه کننده واجد شرایط و یکی از این شرایط داشتن مدرک فیلمسازی (و یا رشته های مرتبط) از جانب تهیه کننده مربوطه است.من مشکلی با این ندارم که تهیه کننده ای با تجربه سفارشی را بگیرد و با همکاری یک فیلمساز آن را انجام بدهد!اما نمی توانم بفهمم که چرا این تهیه کننده باید تحصیلات آکادمیک داشته باشد؟و برایم جالب شد بدانم چند تهیه کننده فیلم مستند با این ویژگی داریم؟شرط دیگر برای فیلمساز – تهیه کننده مذکور این است که دارای تجربه کافی و نمونه کار در ساخت فیلم مستند آموزشی در محیط زندان باشد.با قرار دادن این شرط در فراخوان اولیه،نهاد سفارش دهنده بسیاری از متقاضیان اش را از دست می دهد و انتخاب هایش را بسیار محدود می سازد.در کشور ما مدت هاست که بعد از تجربه مفید فیلم های آموزشی در کانون پرورشی،این گونه از فیلم مستند بسیار اندک و پراکنده ساخته شده است و حالا از میان همان تعداد اندک،چند فیلم آموزشی درباره زندان ها ساخته شده است؟و چرا تجربه های یک تهیه کننده و یا کارگردان در ساخت فیلم مستندی درباره ایدز و یا بیماری های این چنینی در خارج از زندان به کار آن نهاد محترم نمی آید؟و یا چرا فیلمساز ماهری که تا به حال چنین تجربه ای نداشته،با طی مدت زمان لازم برای پژوهش نتواند شایسته ساخت این فیلم باشد؟
در قسمت "طرح پیشنهادی" از فیلمساز متقاضی خواسته شده انگیزه فردی اش در اجرای طرح را در یک پاراگراف بنویسد.اگر این سوال در یک پرسش و پاسخ شفاهی انجام می شد پرسشگر محترم چنین پاسخی را از من می شنید:«شما تا به حال به نجار یا مکانیک سفارش داده اید؟خب این کار هم مثل همان می ماند.لطفا سوال بعدی ... ».یک فیلم کاربردی درست مانند یک میز نهارخوری در کنج خانه مان است.همان قدر احساسات در ساخت آن به کار می رود که در گوشه های خوش تراش و صندلی های راحت آن میز.اما برای دوستان رمانتیکی که مایلند مرا مجاب نمایند که انگیزه های مادی آخرین چیزی است که در زندگی باید به آن اندیشید و کار ما ساختن فرهنگ است،باید بند دیگری از این فراخوان را مثال بیاورم.در قسمت "پیشنهاد مالی" سقف بودجه این مستند،بیست هزار دلار ذکر شده و در همان پاراگراف با تاکید نقل شده که «قیمت پيشنهادی شما يکی از فاکتور های مهم در انتخاب مناسب ترين پيشنهاد است.به عبارت ديگر قيمت پيشنهادی کمتر دارای امتياز بيشتری در بررسی می باشد».در این جا حتی من که معتقدم فیلم آموزشی یک محصول مشخص است چرا نباید این سوال را بپرسم که این فراخوان چه فرقی با فراخوان مناقصه مثلا یک مته حفاری دارد؟و جواب ذهنی ام به خودم این است:هم تجربه بالا و هم قیمت کمتر.مگر تا به حال در نجاری چانه نزده اید؟
باید بگویم فکر نکنید کسی که در تنظیم این قرارداد دست داشته،دستی بر آتش ندارد.باید ها و نباید های بخش "مشخصات فیلم مستند مورد نظر" کاملا گویاست که مشاوران محترم نهاد مذکور،پیش از مشورت با کارگردان استخدام شده و استفاده از دانش و مهارت او،سلیقه های شان را بر محصول تولید نشده اعمال کرده اند.از جمله این که آموزش های لازم باید "غیرمستقیم" باشند و یا اینکه فیلم باید دارای "تعلیق" برای جلب مخاطبان باشد و "زمان فیلم" باید سی دقیقه باشد تا مخاطب خسته نشود و چند بند دیگر از همین دست.آیاکسی نباید سوالی را حتی اگر شده در فضایی خلا وار بپراند که چرا حتما یک فیلم آموزشی کاربردی باید غیرمستقیم باشد؟و تعلیق از چه زمانی به الزامات این ژانر تبدیل شده؟و چه طور به فرمول زمان این فیلم دست یافته شده؟و آیا سی دقیقه فیلم نمی تواند خسته کننده باشد؟و چرا نباید بپرسم این فراخوان را چه کسی و یا چه کسانی تنظیم کرده اند؟ این فراخوان و نمونه های مشابه آن که نشان دهنده سلیقه و دانش و روابط حاکم بر بازاری است که ما باید در آن حرکت کنیم،مرا یاد پرش های بلند ماهی های آزاد می اندازد.دوستان من! باید بتوانید بلند تر و بالاتر از بازاری بپرید که مخالف تمام مهارت ها و تجربه های شما حرکت می کند.


دهم دی ماه هشتاد و هفت

۳.۱۰.۸۷

ممکنه اون لعنتی رو خاموش کنی؟

یادداشت های روزنامه فرهنگ . دو



تقریبا از دوران دانشگاه بود که من و تلوزیون همدیگر را ترک کردیم.اگر گاهی در مجالس مهمانی به همدیگر می رسیدیم،جلوی دیگران گله هایمان را می خوردیم و آبروداری می کردیم.هیچوقت فوتبالی هم نبوده ام و از این بابت می توانستم قهرم را به ابد بکشانم و عین خیالم هم نباشد.اما این تصمیم برای من به یک موقعیت هجوآمیز تبدیل شده،چرا که من اکثر فیلم های مستندم را برای تلوزیون ها ساخته ام.برخلاف برخی از دوستان فیلم سازم،فیلم ساختن برای این جعبه جادویی را مذموم نمی دانم و معتقد بوده ام مهمترین تماشاگران فیلم های ما همکاران مان و مدیران و داوران فستیوال ها نیستند و اگر ما به بازیگران سینما و ستاره هایش پشت می کنیم و دوربین مان را به سمت مردم عادی و مشکلاتشان می گیریم باید آن قدر صادق باشیم که آنها را نیز در دیدن تصاویر واقعی خودشان شریک کنیم.
هنوز هم به این ایده معتقد هستم اما در طول این یکی دوسال اخیر مدام از خودم می پرسم چرا باید برای شبکه ای فیلم بسازم که خودم حاضر نیستم پای هیچکدام از برنامه هایش بنشینم؟با خودم می اندیشم چرا درست در یکی از شکوفا ترین دوره های سینمای مستند ایران،تلوزیون ملی ما نه تنها به سینمای مستند و فیلم هایش پشت کرده و خودش را از غنای آن ها بی نیاز می داند،بلکه بر عکس،فضایی بسیار غیر واقعی و چیده شده (به معنای بدش) و کنترل شده ای را به سرتا پای تمام برنامه های نمایشی و مستند و خبری اش تسری می دهد.چرا درست در زمانی که موبایل ها و دوربین های بی رحمشان پس و پشت زندگی ایرانی مان را این گونه بیرون می ریزند،تلوزیون کشور من تصمیم می گیرد راه و روش خلق یک دنیای کاملا خیالی را در پیش بگیرد؟حتی لحظه ای نمی توانم لحن و ادبیات مصنوعی مجری های خوش اخلاق و خوش لباس تلوزیون را باور کنم.سریال ها که هیچ ... دلم برای دیدن یک مصاحبه واقعی لک زده،مصاحبه ای در کمال احترام با یک شهروند کاملا معمولی.واقعا مستند ترین دوربین تلوزیون های ما متعلق به برنامه نود نیست؟به فیلم های مستند سال های اخیر می اندیشم و با این که همه شان را دوست ندارم،مطمئنم که هر کدامشان می توانستند سرزندگی و نشاط خاصی به تلوزیون بی حال ما ببخشند.به مستندهای خوب و گیرایی فکر می کنم که اصلا معلوم نیست چرا بیرون از تلوزیون ساخته شده اند؟واقعا جای فیلم گرم و ساده ای مانند "طرقه" اثر محمد حسن دامن زن که امسال در جشنواره سینما حقیقت نیز موفق بود،تنها در جشنواره هاست؟چرا باید انتظار داشت کسی پای آن مستند های عصاقورت داده و کلیشه ای تلوزیون بنشیند؟می خواهم چشمهایم را بر روی همه آن نریشن های بد و متکلف که با وقاحت هر چه تمام تماشاگر را نصیحت می کنند ببندم.بر روی تمام آن تصاویر ویدیویی ارزان قیمت و بد رنگی که در طول کمتر از یک ماه سر هم شده اند.اما نمی توانم و یکی از دلایلش ایده ای است که در اطاق ساده و کوچک انجمن جامعه شناسی دانشگاه علوم اجتماعی تهران شنیدم.
چند هفته پیش در آن جا با دکتر ناصر فکوهی مصاحبه ای می کردم به مناسبت انتشار کتاب جدیدش "درآمدی بر انسان شناسی تصویری" و در بین گپ زدن هایمان چیزی گفت که هنوز مرا به فکر واداشته است.او که به گفته خودش از دوران نوجوانی یک خوره فیلم بوده،می گفت که هر طور شده باید شبی یک یا دوساعت تلوزیون تماشا کند و معتقد بود که متریال خام بسیاری از پروژه های جامعه شناسانه و یا انسان شناسانه اش را از دل همین سریال های نازل و برنامه های خبری می یابد.چرا باید از چنین چیزی دور بود که تا این حد در شکل دادن سلیقه و سیاق زندگی هموطنان مان تاثیر دارد؟ بد ندیدم این حرف دکتر فکوهی که هنوز نتوانسته ام دربست بپذیرمش را با شما نیز در میان بگذارم.مدتی است که این ایده ساده ذهن مرا درگیر کرده و شب ها دیروقت در سکوت و تاریکی اطاق نشیمن می نشینم و نیم ساعتی اجازه می دهم که نور تصاویرش روی صورتم بازی کند.

سوم دی ماه هشتاد و هفت

۳۰.۹.۸۷

نگاهی به آن شب بارانی


«اون شب که بارون اومد» به گمان من بهترین فیلم کارنامه کامران شیردل است که همچنان طراوت و تازگی خود را حفظ کرده و نه تنها در میان آثار مستند دهه چهل فیلمی‌نوگرا و پیشروست بلکه در میان آثار کارگردانش نیز فیلمی منحصر به فرد است.شیردل از نسل هنرمندان جوانی بود که در دهه چهل،پس از اتمام تحصیلاتشان در غرب به ایران آمدند و حاضر نشدند به جریان سینمای داستانی مبتذل آن سال‌ها تن دهند و تجربیاتشان را در سینمای مستند و حال و هوای مدرن آن پیش بردند.در باره شیردل این طور گفته می‌شود که رونق سینمای مستند اجتماعی ما با او و مستند‌های تلخ و گزنده‌اش شروع می‌شود. اما «اون شب که ...» نه لحن دیگر فیلم‌های او را دارد و نه رویکرد یک سویه و سیاه مستندهای اجتماعی‌اش را.او که در مستندهایی همچون «قلعه» و یا «تهران پایتخت ایران است» رویکردی گزینشی داشت و تنها مایل بود از تهران آن روزگار چیزهایی را ببیند که با دیدگاه انتقادیش جور می‌آمدند،در این مستند شوخ و شنگ و به شدت تجربیش از طریق پی‌گیری قصه‌ای در روستایی بسیار کوچک،جهانی چند وجهی می‌سازد و فیلم سفارشی ساده‌اش را به جستجویی میان واقعیت و خیال تبدیل می‌سازد.
فیلم ماجرای از خودگذشتگی پسرکی روستا‌زاده است که به واسطه تیتر نماینده محلی روزنامه کیهان در شهر گرگان،یک شبه به قهرمانی فداکار تبدیل می‌شود.بلافاصله روزنامه‌های دیگر نیز به این خبر واکنش نشان می‌دهند و به ماجرای روستازاده گرگانی و شرح نجات جان دویست مسافر قطار به دست او می‌پردازند.اما در این بین روزنامه «شمال ایران» خبر را دروغ محض می‌خواند و ماجرا را افسانه‌سازی کذبی می‌داند که مطبوعات کشور مایل‌اند از آن سود ببرند. کامران شیردل و گروه فیلمبرداری‌اش به محل واقعه می‌روند تا این حماسه را از نزدیک بررسی کنند و دروغ را از راست تشخیص دهند و از میان این جستجو فیلم «اون شب ...» شکل می‌گیرد.این فیلم مستند که با ظاهری محققانه و انسان شناسانه شروع می‌شود بلافاصله با لحن شوخ و بازی گوشانه‌اش به هجویه‌ای تبدیل می‌گردد که باورهای ساده‌لوحانه سینمای مستند کلاسیک را به بازی می‌گیرد.گفتگوهای متناقض فیلم در تضاد با این باور هستند که سینمای مستند قادر است واقعیت عینی را به ما نشان دهد و هرچیزی در یک فیلم مستند حقیقتی یکه و یگانه است و تماشاگر سرگردان میان خیال و امر واقع از خودش می‌پرسد پس حقیقت کدام است؟چه کسی درست می‌گوید؟دیدگاه کارگردان چیست و او طرف چه کسی را خواهد گرفت؟فیلم به هیچکدام از این پرسش‌ها پاسخ نمی‌دهد و ساختار روایی آن که براساس پی‌گیری تحقیقاتی که همچون بازجویی از شاهدان واقعه و مسولین شکل گرفته،هیچ حکم قطعی يی به دست نمی‌دهد.
اما این ایده‌ها تنها متعلق به یک سطح از این مستند هستند و با بسط و گسترش ماجرا آرام آرام در می‌یابیم که فیلم با شیوه‌های غیر‌مستقیم و پرداخت هجو گونه‌اش در حال نظاره رفتارهای جامعه‌ای است که با ضرب و زور قرار است مدرن شود و در این میان همچنان به قهرمان‌ها و افسانه‌هایش نیاز دارد. شیردل به یاری نگاه و پرداخت متفاوتش در این فیلم از آفت نگاه تک‌سویه فیلم‌های اجتماعی دیگرش می‌گریزد و گرچه برخلاف رویه رئالیستی مستندهای اولیه‌اش دراین‌جا در میزانسن‌ها دست می‌برد و اغراق می‌کند و در پی نمایشی کردن ماجرایش به تصویر سازی‌های بازیگوشانه روی می‌آورد و از مستندهای کلاسیک فاصله می‌گیرد،اما بیشتر از هر چیز با زیرکی نگاه می‌کند و گوش می‌دهد و همچون قبل،سعی ندارد تنها افشاگری کند.این فیلم یکی از اولین مستند‌های ایرانی است که طنز و هجو را وارد جریان جدی و عبوس مستندسازی ایرانی کرد.شیردل نه تنها با موقعیت مضحک تمام آن تبلیغات متظاهرانه دولتی و ابزار پیشرفته توسعه یافتگی آن روزگار در آن روستای کوچک شوخی می‌کند،بلکه با فیلم مستندی که مشغول ساختش است نیز بازی می‌کند و بارها با استفاده از نماهایی هجوآمیز از گروه فیلمبرداری، خودش را نیز جزیی از این جامعه متناقض می‌شمارد.
آذر هشتاد و هفت

۲۶.۹.۸۷

بزرگراه گمشده

یادداشت های روزنامه فرهنگ . یک

همواره از خودم پرسیده ام چرا فیلم سازی در ایران تا این حد خواهان دارد؟ما نسل مکتب نرفته بعد از انقلاب که خیلی چریکی وارد سینما شدیم بسیار شیفته قر و اطوار فیلمسازی بودیم و هستیم و برای بسیاری از ما،هنرمندان اسطوره ای دهه شصت و هفتادمان فیلمسازان بوده اند و نه شاعران و یا نقاشان.در دهه هفتاد فیلمسازی به مدد دوربین های ویدیو ارزان ترین هنر دم دستمان بود و خرج فیلم های آماتوری ما حتی از شهریه کلاسهای نقاشی و طراحی هم ارزان تر تمام می شد و زودتر از خشک شدن یک تابلوی رنگ و روغن فیلم ها را سر هم کرده بودیم و برای شان نمایش خصوصی هم به راه انداخته بودیم.من آن روزهای خوش وی اچ اس و طعم و رنگ ارزان و خام دستانه شان را هنوز خوب به خاطر دارم و نیز به یاد دارم پیش بینی بسیاری از جوانان قدیمی نسل سوپر هشت و شانزده و سینمای آزادی ها را که می گفتند به زودی این جبهه مسموم از کشور خارج خواهد شد و جای این همه جوان علاف نابلد را جانشینان خلف استخوان داری خواهند گرفت که مانند خودشان سینما را علمی و عملی آموخته اند.
گرچه این کرکری ها حتی به دهه هشتاد هم نکشید و آن موج گذری خیز بلندی برداشت و خیلی چیزها را،بد یا خوب،جابه جا کرد و به جریان غالب تبدیل شد.از آن وقت تا به امروز،نه تنها سینمای کوتاه و مستند ما از آن تب و تاب نیفتاد،نه تنها آن موج فرو ننشست،بلکه هر لحظه یاران و همکاران و فیلم های جدیدی از راه می رسند و گویا خیلی ها نیز در راه اند.حالا حتی هندی کم ها نیز کیفیتی بسیار مقبول دارند و به قول ریچارد لیکاک دیگر هر کسی می تواند به تهیه کننده ها بگوید بروند پی کارشان و فیلم های شخصی خودش را بسازد.تنها تفاوت سال های اخیر را در این می بینم که جریان فیلمسازی مستند ما به علت وجود سفارش های بیشتر و متنوع اش،پرخون تر و زنده تر از سینمای کوتاه و تجربی شده است.

همه این مقدمه ها را چیده ام تا به این برسم که :می بینم من هم بعد از گذشت حداقل یک دهه از عمر کاری ام در این سینما،به آنها که می خواهند تازه بیایند یک جوری نگاه می کنم و در خلوت ذهنم به بیشترشان مشکوکم و می گویم که از این ها چیزی در نمی آید!به ذهن بدبین ام گوش زد می کنم که دنیای بیرون از ما همیشه راه خودش را می رود و پیش بینی غلط نسل های قبل از خودمان را به یاد می آورم.خاطرم می آید که به خودم قول داده ام این گونه نباشم و آن فاصله خدای گونه بین ما و نسل های قبل تر از خودمان را با بچه هایی که در راه اند نداشته باشم.چه حالا که هنوز جوانم و چه بعدها که من هم دایناسوری پر از فلس و فراموشی خواهم بود.اما چرا گاهی این طور بدبین می شوم؟
در دو ماه گذشته برای نمایش مستندهایم به سه دانشگاه دعوت شده ام و یک برنامه نقد و بررسی و یک کارگاه فیلمسازی در دو نهاد دولتی داشته ام و با کلی مغز جوان و علاقه مند ورود به دنیای فیلم و فیلم سازی،رو در رو گپ زده ام.نمایش فیلم هایم در دانشکده ها را دوست دارم و همیشه از هر دعوتی استقبال کرده ام اما به تجربه دریافته ام که نشست های بعد از فیلم ها غالبا تکراری و برای هر دو طرف بی فایده خواهند بود.نمایش های اخیر فیلم هایم در دانشگاه های علوم اجتماعی تهران و صنعتی شریف و باهنر کرمان بوده اند و هر بار نیمی از جمعیت تماشاگران برای گفتگو با کارگردان،ساعتی را با من گذرانده اند.از پرسش های شان مشخص است که خیلی های شان اصلا بیننده فیلم مستند نیستند و تجربه ای در "خوانش" چنین آثاری ندارند.اما نکته ای که من را به تعجب وا می دارد نه سوال های سطحی و کلیشه ای،که سوال هایی تکرارشونده مانند این هاست:نوع دوربین تان چه بوده؟چقدر خرج فیلم هایتان شده؟چطور می شود با خارجی ها کار کرد و به آنها فیلم فروخت؟و در ادامه می فهمم که بعضی هایشان می خواهند به زودی فیلمی بسازند و چند تایی هم در حال ساخت فیلم هایی کوتاه و مستند هستند.چطور ممکن است شما به فیلمسازی و حواشی اش علاقه مند باشید اما حتی درست و حسابی فیلم ندیده باشید؟
در جلسات کارگاهی ای که داشته ام وضع حتی از این هم بدتر بوده.دانستن چندتایی اسم از جمله تارانتینو و لینچ و کافکا هر کسی را از دانسته های دیگر بی نیاز می کند و آنها را مصون و آماده به رزم می سازد.وقتی صادقانه می گویند که تا به حال یکی دوتایی فیلم مستند بیشتر ندیده اند و یا اصلا نمی دانند فیلم تجربی چیست،ازشان می پرسم انگیزه شان برای شرکت در یک کارگاه تخصصی فیلم کوتاه و یا مستند چه بوده؟و البته برای همه شان مشخص است که می خواهند فیلمساز شوند و دیگر هیچ.دم دایناسوری ام را می گذارم روی کولم و همینطور که راه خودم را می روم فریاد می کشم پس چندتایی هم فیلم ببینید.اما کمی بعد به خودم می خندم.می دانم که بدبینی هایم بیهوده اند.شک ندارم که فیلمسازهای تازه نفس و استعدادهای آینده جایی آن بیرون،بیرون این جلسات و کارگاه ها دارند کار خودشان را می کنند و به موقع فیلم های شگفت انگیزشان را رو خواهند کرد.فیلم دوستانی واقعی که تشنه دیدن و آموختن اند.همان طور که از میان خیل فیلمسازان جوان دهه گذشته نیز تنها عده اندکی موفق شدند بیش تر و جلوتر از آن جریان همگانی فیلم سازی دیجیتال شنا کنند و افق های جدیدتری را ببینند.
و اما برای کارگاه هفته بعدم نقشه جدیدی دارم:چندتایی دی وی دی پر و پیمان با خودم خواهم برد و به شرکت کنندگان محترمش خواهم گفت:دوستان سلام! قرار است فقط با هم فیلم ببینیم و فیلم ببینیم.
بیست و شش آذر هشتاد و هفت