۲۰.۸.۸۸

آیا عباس کیارستمی شارلاتان است؟

در یک وضعیت دشوار و افراطی طبیعی است که آدمها واکنش هایی نشان دهند که مرام و عادت همیشگی شان نباشد. در چند ماه گذشته رسانه های ایران مدام عرصه نبرد و کشاکش میان آدمهای مختلف و طیف های متنوع بوده است و باز طبیعی است که جماعت هنرمند نیز به میدان آمدند. یادداشت ها و جوابیه ها بود که از هر طرف شلیک می شد و سخنان تند و آتشینی رد و بدل گشت که حتی بزرگانی را وا داشت برای اولین بار لب به سخن و اعتراض بگشایند. در این میان بعضی ها که در تردستی های رسانه ای حرفه ای تر بودند آن چنان کردند که حق خودشان می دانستند و یا که نیازشان بود. عده ای نیز که این شکل از بازی را نمی دانستند پایشان به ماجراهایی ناخواسته باز شد و خوب یا بد چیزهایی گفتند که در تاریخ می ماند و آیندگانی بیرون از ما و این وضعیت پر آشوب مان آنها را داوری خواهند کرد.

یکی از این جوابیه ها که به تازگی درآمده است، نامه سرگشاده بهمن قبادی است به عباس کیارستمی. قبادی به گفته خودش بالاخره کارد به استخوانش رسید و لب به اعترافاتی گشود که بانی اش عباس آقایی بوده که حق استادی بر گردنش داشته است. او در جواب به اظهارات چند وقت پیش کیارستمی، حرفهایی را بیان کرده که راستش به گونه ای دیگر ما مخاطبان او نیز بخصوص در این ماه ها زیر لب زمزمه اش کرده ایم. کل این ماجرا می گوید که کیارستمی چه اینجا و چه آنجا، نان زرنگ بازی اش را می خورد و یا به قول قبادی نان سکوتش را. البته قبادی این جوابیه را بهانه می کند تا در ادامه، داد سخن از مظلومیت فیلمسازهای مستقل و مسئولی همچون خودش و جعفر پناهی را سردهد و نیز از عشق بی نظیرشان به ایران و مردم اش گفته باشد. راستش قضاوت حرفهای قبادی و یا کیارستمی بماند برای آنهایی که مایلند و می توانند چنین فرافکنی هایی را با چاقوی جراحی بشکافند و سوالها و جوابیه های دیگری از تویش بیرون بکشند. اما اجازه دهید در میانه این دعوا توجه تان را به چیز دیگری جلب کنم. هر چند ناچارم قبل از طرح آن نکته، باز اندکی زمینه چینی کنم.

من از دوستداران سینمای عباس کیارستمی ام و به خودم حق می دهم که به عنوان یک مخاطب جدی و پی گیر که تمام کارهای او را دنبال کرده، از او چیزهایی را بخواهم. او هم حق دارد به عنوان یک آرتیست، راهی را برود که شاید خوشایند همه ی طرفدارانش نباشد. من مخاطب، مدتهاست که از سینمای او چندان راضی نیستم و گاهی به جای آن همه ویدئوی موزه ای و جشنواره، مسائل زنده و پرخونی را طلب می کنم که در ذهنم و زندگی امروزم با آنها درگیرم و دلم می خواهد کیارستمی به عنوان یکی از بزرگترین هنرمندهای زمانه، به قصه های من ایرانی نیز بپردازد. گرچه من می توانم حق پرسش از او و آثارش را برای خودم محفوظ بدارم، اما آیا حق دارم هنرمندی را بر این اساس بکوبانم که چرا آثارش بلافاصله جواب درگیری های مرا نمی دهد؟ چرا دیگر دنیایش منطبق بر دنیای من نیست؟ حتی قدمی فراتر و افراطی تر : چرا هنرمند محبوب مان در عرصه سیاست موضع گیری می کند یا نمی کند؟ کل دوران کاری عباس کیارستمی در این چند سال اخیر، مدام زیر ضرب چنین داوری هایی بوده است. قضاوت هایی که بیش از آنکه مبتنی بر آثار باشند، مبتنی بر نیازهای ما مخاطبان اند. نمونه اش کتاب تهران – پاریس است که نویسندگانش بی هیچ توضیحی، تعدادی از مهمترین آثار او را حذف می کنند و بعد فرهیخته وار به قضاوتهای دلبخواهی و ذهنی شان می پردازند.

و اما آن نکته : یکی از فیلمهایی که از آن کتاب حذف شده و لایق قضاوت به حساب نیامده، مستندی است با نام «قضیه، شکل اول ... شکل دوم». این مستند تکان دهنده، فیلمی است درباره قضاوت و یا بهتر بگویم فیلمی است درباره قضاوت در شرایطی غیرعادی (فیلم در سال پنجاه و هشت ساخته شده). گرچه کیارستمی در این فیلم نیز همچون مستند «همشهری»، تنها می نگرد و داوری نمی کند اما گزارش او به رفتارشناسی بی نظیری از جامعه ایرانی بدل می گردد که ما را با پرسش های بی شماری درباره خودمان روبرو می سازد. این مستند درست در همین چند ماه اخیر که ما مخاطبان و دوستداران کیارستمی او را بابت سکوتش و یا به اصطلاح زرنگی اش محکوم می کردیم، دوباره در اینترنت احیا شد و در میان ایرانیان این وری و آن وری دست به دست چرخید و آدمهای بسیاری را وادار کرد تا درباره اش حرف بزنند. به راستی آیا این نیز از زرنگی کیارستمی بود که فیلمی این چنینی، درست در روزهای هول و ولا و میان دل آشوبه ها و پرسش های ناتمام و قضاوتهای افراطی مان، دوباره و دوباره دیده شود؟

فرخ غفاری در مصاحبه به یاد ماندنی اش با حمیدرضا صدر گفته بود « وقتی فیلمی را دوباره می بینی و باز هم خوشت می آید، خصوصا در گذر زمان، حتما چیزی داشته. این بهترین ستایشی است که می توان از یک فیلم کرد. این که پس از سالها دیدمش و باز هم خوشم آمد». راستش وقتی حرف های بهمن قبادی را خواندم، از خودم پرسیدم آیا سالها بعد، آثار او و جعفر پناهی را باز خواهیم دید؟ و آیا آن آثار همچنان بحث برانگیز خواهند بود؟ آیا این توانایی را خواهند داشت که بعد از سالها بازهم درباره اوضاع و احوال ما باشند؟

بیستم آبان هشتاد و هشت