۱۴.۲.۸۹

خانه جدید

متاسفانه این بلاگ از اواسط پاییز هشتاد و هشت مانند یک کشتی سوراخ و به گل نشسته رها شده بود. این را می نویسم که بداند قدرسفر کردن باهاش را می دانستم. از امروز در این خانه می توانید مرا بیابید :

www.rezabahrami.com



چهارده اردی بهشت هشتاد و نه

۲۰.۸.۸۸

آیا عباس کیارستمی شارلاتان است؟

در یک وضعیت دشوار و افراطی طبیعی است که آدمها واکنش هایی نشان دهند که مرام و عادت همیشگی شان نباشد. در چند ماه گذشته رسانه های ایران مدام عرصه نبرد و کشاکش میان آدمهای مختلف و طیف های متنوع بوده است و باز طبیعی است که جماعت هنرمند نیز به میدان آمدند. یادداشت ها و جوابیه ها بود که از هر طرف شلیک می شد و سخنان تند و آتشینی رد و بدل گشت که حتی بزرگانی را وا داشت برای اولین بار لب به سخن و اعتراض بگشایند. در این میان بعضی ها که در تردستی های رسانه ای حرفه ای تر بودند آن چنان کردند که حق خودشان می دانستند و یا که نیازشان بود. عده ای نیز که این شکل از بازی را نمی دانستند پایشان به ماجراهایی ناخواسته باز شد و خوب یا بد چیزهایی گفتند که در تاریخ می ماند و آیندگانی بیرون از ما و این وضعیت پر آشوب مان آنها را داوری خواهند کرد.

یکی از این جوابیه ها که به تازگی درآمده است، نامه سرگشاده بهمن قبادی است به عباس کیارستمی. قبادی به گفته خودش بالاخره کارد به استخوانش رسید و لب به اعترافاتی گشود که بانی اش عباس آقایی بوده که حق استادی بر گردنش داشته است. او در جواب به اظهارات چند وقت پیش کیارستمی، حرفهایی را بیان کرده که راستش به گونه ای دیگر ما مخاطبان او نیز بخصوص در این ماه ها زیر لب زمزمه اش کرده ایم. کل این ماجرا می گوید که کیارستمی چه اینجا و چه آنجا، نان زرنگ بازی اش را می خورد و یا به قول قبادی نان سکوتش را. البته قبادی این جوابیه را بهانه می کند تا در ادامه، داد سخن از مظلومیت فیلمسازهای مستقل و مسئولی همچون خودش و جعفر پناهی را سردهد و نیز از عشق بی نظیرشان به ایران و مردم اش گفته باشد. راستش قضاوت حرفهای قبادی و یا کیارستمی بماند برای آنهایی که مایلند و می توانند چنین فرافکنی هایی را با چاقوی جراحی بشکافند و سوالها و جوابیه های دیگری از تویش بیرون بکشند. اما اجازه دهید در میانه این دعوا توجه تان را به چیز دیگری جلب کنم. هر چند ناچارم قبل از طرح آن نکته، باز اندکی زمینه چینی کنم.

من از دوستداران سینمای عباس کیارستمی ام و به خودم حق می دهم که به عنوان یک مخاطب جدی و پی گیر که تمام کارهای او را دنبال کرده، از او چیزهایی را بخواهم. او هم حق دارد به عنوان یک آرتیست، راهی را برود که شاید خوشایند همه ی طرفدارانش نباشد. من مخاطب، مدتهاست که از سینمای او چندان راضی نیستم و گاهی به جای آن همه ویدئوی موزه ای و جشنواره، مسائل زنده و پرخونی را طلب می کنم که در ذهنم و زندگی امروزم با آنها درگیرم و دلم می خواهد کیارستمی به عنوان یکی از بزرگترین هنرمندهای زمانه، به قصه های من ایرانی نیز بپردازد. گرچه من می توانم حق پرسش از او و آثارش را برای خودم محفوظ بدارم، اما آیا حق دارم هنرمندی را بر این اساس بکوبانم که چرا آثارش بلافاصله جواب درگیری های مرا نمی دهد؟ چرا دیگر دنیایش منطبق بر دنیای من نیست؟ حتی قدمی فراتر و افراطی تر : چرا هنرمند محبوب مان در عرصه سیاست موضع گیری می کند یا نمی کند؟ کل دوران کاری عباس کیارستمی در این چند سال اخیر، مدام زیر ضرب چنین داوری هایی بوده است. قضاوت هایی که بیش از آنکه مبتنی بر آثار باشند، مبتنی بر نیازهای ما مخاطبان اند. نمونه اش کتاب تهران – پاریس است که نویسندگانش بی هیچ توضیحی، تعدادی از مهمترین آثار او را حذف می کنند و بعد فرهیخته وار به قضاوتهای دلبخواهی و ذهنی شان می پردازند.

و اما آن نکته : یکی از فیلمهایی که از آن کتاب حذف شده و لایق قضاوت به حساب نیامده، مستندی است با نام «قضیه، شکل اول ... شکل دوم». این مستند تکان دهنده، فیلمی است درباره قضاوت و یا بهتر بگویم فیلمی است درباره قضاوت در شرایطی غیرعادی (فیلم در سال پنجاه و هشت ساخته شده). گرچه کیارستمی در این فیلم نیز همچون مستند «همشهری»، تنها می نگرد و داوری نمی کند اما گزارش او به رفتارشناسی بی نظیری از جامعه ایرانی بدل می گردد که ما را با پرسش های بی شماری درباره خودمان روبرو می سازد. این مستند درست در همین چند ماه اخیر که ما مخاطبان و دوستداران کیارستمی او را بابت سکوتش و یا به اصطلاح زرنگی اش محکوم می کردیم، دوباره در اینترنت احیا شد و در میان ایرانیان این وری و آن وری دست به دست چرخید و آدمهای بسیاری را وادار کرد تا درباره اش حرف بزنند. به راستی آیا این نیز از زرنگی کیارستمی بود که فیلمی این چنینی، درست در روزهای هول و ولا و میان دل آشوبه ها و پرسش های ناتمام و قضاوتهای افراطی مان، دوباره و دوباره دیده شود؟

فرخ غفاری در مصاحبه به یاد ماندنی اش با حمیدرضا صدر گفته بود « وقتی فیلمی را دوباره می بینی و باز هم خوشت می آید، خصوصا در گذر زمان، حتما چیزی داشته. این بهترین ستایشی است که می توان از یک فیلم کرد. این که پس از سالها دیدمش و باز هم خوشم آمد». راستش وقتی حرف های بهمن قبادی را خواندم، از خودم پرسیدم آیا سالها بعد، آثار او و جعفر پناهی را باز خواهیم دید؟ و آیا آن آثار همچنان بحث برانگیز خواهند بود؟ آیا این توانایی را خواهند داشت که بعد از سالها بازهم درباره اوضاع و احوال ما باشند؟

بیستم آبان هشتاد و هشت

۸.۸.۸۸

تاملاتی در باب گودر

اخطار : این یادداشت کمی افراط می کند، مراقب باشید.
گودر (همان گوگل ریدر) حالا جزئی ثابت از زندگی روزانه من است ... آن چنان به گودر عادت کرده ام که نمی دانم قبل از آن چگونه اینترنت گردی می کرده ام. در آنجا دوستان بسیاری دارم که می روم ببینم امروز چه دنیایی از سرشان گذشته. در آنجا کوهی از اخبار خوب و بد در انتظار من است. انگار که گودر رویای مشترک تمام خبرخوانان حرفه ای دنیا .... اما کمی صبر کنید .... آیا ما خبرخوان های حرفه ای بوده ایم که گودر آرزویمان را برآورده ساخت یا گودر است که ما را واداشته تا آن همه اخبار ریز و درشت را بخوانیم؟ .... شاید هم ما در دورانی به سر می بریم که نیاز دوباره و تازه مان به «خبر» و «سند» و البته نیاز به مدیریت آنها،جزئی ضروری از آن است؟

اگر می خواهید شگفتی هنوز تر و تازه ی ما کارمندان گودر را از این اختراع سرزمین گوگلی ها بدانید به میزان یادداشتهایی توجه کنید که درباره خود گودر در گوگل ریدر به اشتراک گذاشته می شود. بسیاری از این یادداشت ها حاکی از رضایت و لذت والای کاربران است از این خبرخوان، اما خیلی از آن ها نیز حاوی تذکراتی اند در باب این که سرانجام گودر همه مان را خواهد بلعید و این که باید مراقب این اتلاف وقت عظیم مان باشیم. حتی بعضی می نویسند که می دانند گودر چیز بیهوده ای است اما نمی توانند از آن دل بکنند.

من نیز اعتراف می کنم که به راستی این خبرخوان لعنتی بعضی روزها جز اتلاف وقت چیزی برایم نداشته است. گاهی بعد از ساعتها ولگردی در آن، حتی قادر نیستم یک خبر از خبرهایی که خوانده ام را به یاد بیاورم. دوست ظریفی میزان چیزهایی که در مدت یک هفته در گودر خوانده بود را جمع کرده و بعد با یک محاسبه کوچک دریافته بود که به جای آن همه، می توانسته کتاب قطوری مانند جامعه شناسی آنتونی گیدنز را بخواند. خب آیا ارزشش را دارد؟

معتقدم اتلاف وقت کردن بیشتر به حال و احوال ما بستگی دارد تا ذات یک رسانه. باید قبول کنیم که می شد و می شود همین وقت کشی را پای تلوزیون یا بازی های مجازی نیز انجام داد. خیلی از غرغرهای ما درباره اینترنت و گودر، هشدارهای کسانی را به یاد می آورد که در شروع شیوع تب استفاده از مبایل،تذکارهایی می دادند مبنی بر این که استفاده معتادوار از این وسیله به خصوص نزد نسل جوان، نگران کننده است. نتیجه چه شد؟ مبایل ها، به خصوص در ایران، به قوی ترین ابزار خودبیانگری و به قسمتی از هویت آدمها تبدیل شدند و نیز با پیشرفت های تکنولوژیک، از یک وسیله ارتباطی صرف خارج شدند و به ابزار چند منظوره شخصی بدل گشتند و محتویات چندرسانه ای آنها نسل خاصی را پرورش داد که حالا با احترام تمام از جانب اهل فن، به شهروندان خبرنگار شهره اند. هر ابزار جدیدی، اگر واقعا از جنس نیازهای روزگار باشد جای خودش را باز می کند و فرهنگ خاص خودش را بنا می گذارد. بهتر است به جای آن که فقط روی ضعف ابزارهای ارتباطی نوین پافشاری کنیم، مزیتهای منحصر بفردشان را نیز دریابیم.

درست است که گودر مثلا روی عادات پراکنده خوانی و اسکن کردن و سرسری خواندن مطالب تاثیر می گذارد اما آیا قواعد و شکل گفتمان خاص خودش را بنا نمی گذارد؟ گودر برای من جایی است که مخاطبان و نگاه خاص آنان و چینش و گزینش های شان مهمتر از خود مطالب و نگاه نویسندگان آن مطالب است. گودر جایی است که شما با انتخاب یک خبر،یک یادداشت و یا عکس و البته نوشتن کامنتی کوچک برآن،سلیقه خاص و منحصر به فردتان را بروز می دهید. اصلا گاهی ما فقط یک خبر را می خوانیم چون فلان دوستمان آن را گزینش کرده که آدم حسابی است و معمولا پرت نمی رود و سلیقه اش مورد قبول ماست. اجازه دهید کمی اغراق کنم و بگویم کانسپت گودر برای من آن نوع آفرینشی را در بر دارد که مارسل دوشان باب اش کرد : نامیدن آفریدن است! وقتی شما یک یادداشت کوچک بر روی خبری خاص می گذارید مرا وا می دارید که آن را از زاویه نگاهی که برای شما مهم بوده بخوانم و آن خبر دیگر همان خبر قبلی نیست.

در گودر مخاطبان برای مخاطبان می نویسند. دنیای گودر کولاژی است توامان از جهان رسمی و غیر رسمی. در آنجا جهان غیررسمی حتی گاهی مهمتر از اخبار جریان مسلط است. گاهی یک خط یاداشت شخصی، ارزشی همپای خبری فوری و داغ می یابد. در گودر این ماییم که «سرخط خبرها» را شکل می دهیم. مای مخاطب مهم ایم چرا که مختاریم تیتر ها را پس بزنیم. بد و بیراه بنویسیم به صاحب خبر، یا لایک و بوسه باران کنیم نویسنده ی گمنامی را. آیا قدرت مخاطب، ذات خرده رسانه های نوظهور نیست؟

جهان گودر دنیاهای موازی بسیاری در خود دارد. شما می توانید وارد گوشه ای از ذهن یک دانش آموز، یک فیلسوف و یا یک مکانیک بشوید و از انتخاب های روزمره و یا سیاسی شان آگاه شوید. شما می توانید ببینید که مخالفان تان چه طور چیزهایی را دنبال می کنند و گاهی از شباهت های تان یکه بخورید. حتی شاید بشود رد خرده فرهنگ های مختلف را نیز در فید خوانها دنبال و مطالعه کرد. مورد مشخص و بارزش برای خود من در همین چند ماه اخیر، میزان مشارکت فعال ایرانیان مهاجر بوده است. بسیاری از مهاجرانی که وبلاگ نمی نوشتند اکنون از این طریق ارتباط برقرار می کنند و شما می توانید با دنبال کردن اخباری که به اشتراک می گذارند و نیز یادداشت های کوتاه و بلندشان به درکی نسبی از احساسات و نگاه شان برسید. دنیای کوچک زیبایی شده. این طور نیست؟
یادداشتهای احتمالا مرتبط

۳.۸.۸۸

راهنمای مهاجرت در دهه هشتاد


این روزها همه می خواهند بروند. به هرکس که می رسی می بینی برنامه جدی ای ریخته برای این که برود،برای آن که در برود. اه ... فلانی هم رفت ... او دیگر چرا؟ حالا من و همسرم هم بدون آنکه به روی همدیگر بیاوریم به کلاس زبان می رویم. خانم معلم کپل و مهربان کلاس زبان می گوید:اوری وان وانتز تو گو .... و ما به نشانه تاسف سری تکان می دهیم ... آیا این منم که پای تلفن برای مشاوره وقت می گیرم؟ خانم منشی بداخلاق طوری با تفاخر می پرسد می خواهید اقامت کجا را بگیرید؟ که انگار خودش یک تنه نیمی از خارج است. می گویم هر کجا ... مالزی،نروژ،کانادا ... چه می دانم ... جایی که دربان ها مهم تر از بقیه نباشند. شوخی ام را نمی گیرد.

می ترسم پای پرواز و رفتن باشم و باز با همین ناباوری از خودم بپرسم چه غلطی داری می کنی؟ ... خب همان کاری که همه می کنند ... مگر نمی بینی ... نه نمی خواهم که ببینم .هیچ دلم نمی خواهد این طوری بروم. اما کمی بعد برای هزارمین بار می زند به سرم ... به سین می گویم بیا همه چیز را بفروشیم ..... با دوتا کوله پشتی راه بیافتیم دور دنیا و همه جا را بکنیم خانه مان ... هر جا که پولمان تمام شد،همان جا ... همان جا می مانیم. تئاتر خیابانی اجرا می کنیم و من باز به بچه ها نقاشی درس می دهم. یک کافه راه می اندازیم و همه عاشق دستپخت تو خواهند شد. او می خندد .... می داند که دارم خالی می بندم .... مرا می برد پیاده روی،بلکه این شکم لعنتی کمی آب شود .

حالم بد است .... می دانم که افسردگی ناجوری دارم .... شاید بد نباشد به دکتر بروم؟ بی خیالش می شوم .... لپ تاپم را بغل می کنم و چندتایی گودر می اندازم بالا ..... حالا حسابی گیج و نشئه ام .... بزرگ ترین تیتر خوان دنیا .... امپراطور خبرهای نصفه نیمه منم ..... خب چه کسی ممنوع الخروج شده؟ کی زده به چاک پناهندگی؟ آهان منشور کورش؟ پدرسگا ... تف ... آره واقعا واسه عظمتمون لازمش داریم ..... حالم بد .... از یک جور ملال هستی شناختی و دپرسیون دو نبش (به قول دال.میم عزیز) می زنم به در یک بی خیالی بزرگ.... یک فرار عظیم ..... حالا هیچ الاغی به گرد پایم نمی رسد .... آهان .... شیش و هشتی هاش بیاند ... رقصی چنینم آرزوست ... حتی همین حالا هم می توانم بزنم زیر گریه ... زیر آواز ... زیر تمام آن قول و قرارها ...

حالا بهترم ... آی فیل بتر نو ... معلم انگلیسی مان می گوید خارج آنقدر ها هم که می گویند خوب نیست .... دوست خواهرم که به تازگی از مالزی برگشته می گوید از سگ دروغگوتر است هرکه گفته آنجا ارزان است ... سوئد آقا ... می دانید چقدر سرد است آیا ... گیلبرت روی دیوار فیس بوک را خراشیده که وقت ندارد و سه جا دارد کار می کند ... سه جا در جورجیانا ... کجاست این جورجیانا؟ دلت می آید بگذاری فری کثیف را و بروی مک دونالد؟ ... می مانم اینجا با رفقا و انقلاب را دوباره زیر گام می گیریم و کتابها را دوره می کنیم ... چقدر کتاب خوب چاپ شده باز ... چقدر امید ... چقدر آینده ... می مانم اینجا ... حیف که سینما فقط مزخرف دارد.

ترانه های راک از گوش راست ام می ریزند بیرون ... از صبح سر کار نرفته ام ... موبایل را هم پرت کرده ام زیر مبل ... دلم شمال می خواهد ... دلم مرداب انزلی را ... سیمیشکا و بلوار می خواهد ... مرگ بر هر کسی که با این پایتخت سازگار کرد خودش را ... موزیک درمانی هم دیگر اثری ندارد ... یاد علافی های دوران دبیرستان بخیر ... یاد پت شاپ بویز و جورج مایکل و باقی رفقا ... یاد آن وقتها که تازه شلوار لی آمده بود و مامان را باید یکی راضی می کرد ... حالا چطور زانویش را پاره کنیم که توی خانه دعوا نشود ... اصلا از اولش هم خارج و اداهای خارجی بد بود آقا ... نکبتی بود که خدا می داند ... راستی تو هم داری می روی؟ از طرف من به کنسرت متالیکا برو و بهشان بگو رضا و هوتن و محمد آهنگهای شما را با فالش ترین وضع ممکن کاور می کردند ... بهشان بگو که ما همه سعی مان را کردیم ...

انگار که خواب می بینم .... یک جور رویای شهودی مزخرف بی پایان ... همه هستند ... کل طبیعت مهربان است با من ... جیمز می آید و شاخه سبزی می گذارد لای موهایم ... باد می آید و ویزای شینگن را می گذارد توی دستانم ... آه چقدر همه چیز زیباست ... محشری کبری ست ... همه می خندند و تشویقم می کنند ... چقدر محبوبم ... همین جا می مانم ... سین را باید یک جور خبر کنم ... او هم باید ببیند که اینجا حتی از آنجا هم بهتر است ... جا خوش می کنم در این بهشت بی نظیر ... لم می دهم و اجازه می دهم تاج را بگذارند بر سرم ... من ابله ترین امپراطور بی در و پیکر ترین رویای مریض خودم خواهم بود ...

اواخر مهر هشتاد و هشت ...

۲۶.۷.۸۸

مسیر را منحرف نکنید

یادداشت پیش رو از آن پیروز کلانتری است.من آن را برایش در وبلاگ شخصی ام منتشر می کنم زیرا معتقدم دیگر نباید منتظر رسانه هایی باشیم که به قیمت ماندن، به هر مصالحه ای تن می دهند. این موقعیت به ما مستندسازان نیز گوشزد می کند که چرا بیش از پیش نیازمندیم تریبون مستقل خودمان را بنا کنیم.

آن نوشته ...... و امروز ما
پیروز کلانتری

مطلبي را كه در ادامۀ اين يادداشت مي­خوانيد، حدود يك ماه بعد از بيانيۀ مستندسازان و در وضعيتي كه عكس ­العمل­هاي مركز گسترش و جهت دادن خودساخته و غير واقعي آن به بيانيه، حرف و پيام اصلي مستندسازان معترض را مخدوش مي­كرد، براي تأكيد بر آن­چه حرف و نظر اصلي بيانيه بود، نوشتم. آن را به روزنامۀ "اعتماد" دادم و دو سه روز بعد پيگيرش شدم و شنيدم كه از صفحه بيرون آورده شده است. چند روز پيش­تر از آن هم در موقعيتي شبيه اين وضعيت، از سايت "ايسنا" خبر آمده بود كه به آن­ها گفته شده چيزي در بارۀ بيانيه چاپ نكنند. اين عكس­العمل­ها خود دقيقا" بيانگر وجود همان فضاي بسته ­اي بود كه گريبان كار و حرفۀ مستندسازان را هم گرفته بود و از طريق بيانيه اعتراض خود را به آن اعلام كردند : آفتاب آمد دليل آفتاب.
از روزهاي قلمي شدن اين نوشته تا روزهاي اخير كه دوباره بعضي از امضا كننده­ هاي بيانيه، اين­جا و آن­جا و باز هم به دور از تريبون­هاي رسمي حرف­هايشان را مطرح مي­كنند، عملي از مستندسازان معترض ديده نشد، اما چه بسيار عكس ­العمل از مركز گسترش و مخالفان بيانيه در برابر آن 10 – 15 خط، نوشته و منتشر شد و منعي هم بر انتشار آن­ همه وجود نداشت. در اين ميان روزنامۀ "اعتماد" هم كه متن مرا چاپ نكرده بود، متني دو برابر آن را در يك صفحۀ تمام و در مذمت كار مستندسازان معترض چاپ كرد كه نويسندۀ مقاله پيرو رسم منفور جاري، به شكار دو سه نامي پرداخت ( دو سه نام از 136 نام ) كه از كردۀ خود پشيمان بودند و اين حد جرأت و جسارت نداشتند كه تغيير نظر خود را مستقل و آشكار و دور از بازي ­خوردن در اين فضاي نادم­ ساز بيان كنند.
مخالفان بيانيه كمي انصاف داشته باشند، كلاهشان را قاضي كنند و به تفاوت موقعيت مستندسازان معترض و تريبون­ هاي آنان در اين روزها و تريبون­ هايي كه همين روزها خود آن­ها براي طرح نظراتشان به آن دسترسي دارند، توجه كنند؛ و در همين حال به موضوع اصلي مورد اعتراض مستندسازان معترض هم نظر دوباره­اي بيندازند.روشن شد كه دعواي ما بر سر چيست ؟!

مسير را منحرف نكنيد !

چندي پيش جمعي از مستند سازان سينماي ايران در واكنش به محدوديت­هاي فراوان فيلمسازي از وضعيت كنوني جامعه، بيانيه ­اي دادند. نمي­دانم چرا مركز گسترش سينماي مستند و تجربي اين چنين حساس شد، به­نادرست خود را مخاطب اصلي بيانيه فرض كرد و به واكنش­هايي شبهه ­زا روي آورد. يك سايت و چند مستند ساز ديگر هم همين روال را پيش گرفتند و نظر و هدف بيانيه را به سمت و سويي ديگر منحرف كردند. آن­ چه مي­خوانيد صرفا" حرف­هاي يك مستند ساز امضا كنندۀ آن بيانيه است و نه بيش از اين.
جمعي از مستند سازان سينماي ايران، در شرايطي كه هر روز بيش از ديروز امكان ثبت تصويري اين دوران پر فشار و پيچيدۀ تاريخ سرزمين ما از آن­ها گرفته مي­شود، برگزاري جشنوارۀ فيلم مستند "سينما حقيقت" امسال را كه هيچ فريم تصويري از اين دوران را به نمايش نخواهد گذاشت و از هم الآن قرار بر حذف نام و نشان و تصوير شرايط كنوني جامعه در آن است، نابه­جا و ناخوشايند مي­دانند و تصميم به شركت نكردن در اين جشنواره و اعلان عمومي آن مي­گيرند. بيانيۀ چندي پيش اين جمع، برآمد اين وضعيت و اين احساس است.
در اين شرايط مركز گسترش، به­عنوان برگزار كنندۀ اين جشنواره، يا با نظر و احساس اين جمع همراه است يا نيست. اگر هست و دست خود را هم در سياستگذاري و اعمال حذف و سانسور وضعيت كنوني جامعه از جشنوارۀ اين دوره بسته مي­بيند، انتظار اين است كه اگر قادر به اعلام نظر در بارۀ عدم مسئوليت حود در برابر اين وضعيت پر فشار نيست، لااقل در برابر حركت جمع مستند سازان امضا كنندۀ بيانيه سكوت كند؛ و اگر با نظر و عمل آن­ها موافق و همراه نيست، به اصل مطلب بيانيه كه واكنش در برابر محدوديت­ هاي خاص اين دوران است بپردازد، اختلاف نظر خود را با آن پيش رو بگذارد و به فرضيات و موضع­گيري ­هاي دور از هدف و مسير بيانيه دل مشغول نكند. اعلام نظر شتابزده و دو نوبتي آقاي فرخنده­كيش در برابر بيانيه با بي توجهي كامل به مسئلۀ اصلي بيانيه (وضعيت سخت و ممنوعيت ­بار كنوني) همراه بود و در عوض، مركز گسترش و جشنواره را اصل و هدف اين بيانيه فرض مي­كرد (آن­چه بيانيه به­روشني از آن اجتناب مي­كند). اين رويكرد جز منحرف كردن هدف و نظر جمع مستند ساز امضا كنندۀ بيانيه چه حاصلي در بر دارد؟
پس از انتشار بيانيه، آقاي فرخنده­كيش در صحبت اول خود گفته است فيلمسازان مسئلۀ ديگري داشته­اند و مجبور شده­اند براي بيان آن، جشنواره را هدف قرار دهند، و اضافه كرده­اند كه كار آنان كوچكترين خدشه­اي به مسير برگزاري جشنوارۀ امسال وارد نخواهد كرد. در صحبت دوم­شان هم از مستند سازان خواسته­ است مسائلشان را در خانوادۀ سينماي مستند مطرح كنند و نه بيرون از آن. تحريم جشنوارۀ "سينما حقيقت" صرفا" بهانۀ مستند سازان براي بيان اعتراض­شان به شرايط كنوني نبوده و شركت در جشنواره­اي كه اين شرايط را از لحظه لحظۀ خود حذف مي­كند، براي جمع امضا كنندۀ بيانيه تلخ و ناخوشايند بوده است. ضمنا" در وضعيتي كه برنامه­ هاي سياستگذاران و عاملان فشارهاي سياسي و اجتماعي اين دوران، گسترده و آشكار در جامعه به عمل در مي­آيد و در تريبون­هاي انحصاري و پر مخاطب تلويزيون و راديو تبليغ مي­شود، درخواست طرح مسائل مستند سازان در جمع كوچك خانوادۀ سينماي مستند چه معنايي دارد ؟ به راستي، واقعيت شرايط كنوني تحميل شده بر مستند سازان بر مديران مركز گسترش پوشيده است ؟ اگر چنين است كه واي به حال مركز، و اگر چنين نيست، چرا مركز خطي و كلامي در اين باره اعلام نظر نمي­كند و حتي پس از اعلام نظر مستند سازان، دستپاچه و سياست­بازانه در پي محدود كردن دايرۀ طرح مشكلات و مسائل آنان است ؟

در شرايطي كه قوۀ قضاييه و وزارت اطلاعات كشور در حاشيۀ سياست­ها و برنامه ­هاي تحميل شده بر جامعه قرار داده مي­شوند، ‌عدم مسئوليت مركز گسترش در محدوديت­ هاي گريبانگير امروز مستند سازان روشن و آشكار است، اما اين انتظار هم هست كه مديران مركز در برابر واكنش مستند سازان به اين محدوديت­ ها و فشارها خويشتندار باشند و با اعلام نظرهاي شبهه زا، مسير عمل و تأثير بيانيه ­اي حرفه ­اي، ساده و شفاف را به انحراف نكشانند.
مرتبط
یادداشت دوم پیروز کلانتری در سایت پیک مستند : اگر سكوت می كردید، چه می شد؟
یادداشت رخساره قائم مقامی در پیک مستند : عجیب و بامزه